خاطرات نازایی
نویسنده : رضا قربانی | زمان انتشار : 24 خرداد 1400 ساعت 07:33
عضویت: 1396/10/17
تعداد پست: 1801
عضویت: 1397/10/15
تعداد پست: 600
یعنی میشه منم یه روز بیام بنویسم ?
عضویت: 1397/06/26
تعداد پست: 1593
بگو عزیزم
میشه واسه سلامتی عزیزانم یک صلوات مهمونم کنیید.???
در مورد کرونا سوالی داری؟
همین الان از پزشکان متخصص دکتر ساینا سوالت رو بپرس
عضویت: 1396/10/17
تعداد پست: 1801
مال منم تو تاپیک هام بخونید
1922
مدیر استارتر
عضویت: 1392/09/13
تعداد پست: 6313
1
یک سال بعد از ازدواجمون بود که تصمیم گرفتیم بچه دار شیم. چون پریودهام نامرتب بود و تنبلی تخمدان داشتم، رفتم پیش دکتر زنان و گفتم یه قرص بده من زودتر حامله شم. گفت اول روز دوازد سیکلت برو یه سونو بده، اگر خودت تخمک گذاری نداشتی، اون وقت. خلاصه رفتم و وقتی سونو کرد چیزهای عجیب غریب و ترسناکی میگفت و منشی مینوشت. دم عید بود و دیگه دکتر هم نبود که من جوابشو نشونش بدم، خلاصه عید اون سال با ترس و نگرانی زیاد گذشت و بعد عید جواب رو برای دکتر بردم که گفت اینجایی که من میگم برو سونو، رفتم و بازم چیزای ترسناک! دکتر گفت من که نمیتونم به تو دست بزنم، معلوم نیست چیه، یه ام آر آی بده، معرفی میکنم بری پیش آنکولوژی!!!! منم پرس و جو کردم و شهرستان خودمون، یه دکتر بود که معروف بود، رفتم پیش اون، آزمایشات تکمیلی رو دادم و گفت شکمت باید باز بشه. بالاخره رفتم زیر تیغ جراحی که معلوم شد اندومتریوز گرید چهار دارم و وضعم داغونه! یه مدت پیش همین دکتر ادامه دادم و داروی کمک باروری گرفتم و فایده نداشت، که بعد پنج شش ماه گفت اندومتریوز با شدت بیشتری عود کرده
خدایا شکرت بخاطر گل بهشتی که بهم دادی...
عضویت: 1396/10/17
تعداد پست: 1801
عضویت: 1397/02/04
تعداد پست: 14779
کوکو کنان وارد تاپیک میشود
عضویت: 1397/08/03
تعداد پست: 461
یعنی میشه منم یه روز بیام بنویسم ?
ایشالا عزیزم من برات صلوات فرستادم
Z&E=Arad زخم دهانه رحم دارم خوب نمیشه تورو خدا برام امن یجیب بخونید
عضویت: 1397/11/20
تعداد پست: 6634
اینایی که نازایی داشتن میان خاطرات میزارن منو خیلی امیدوار میکنن
1911
عضویت: 1395/08/04
تعداد پست: 428
یعنی میشه منم یه روز بیام بنویسم ?
بله که میشه انشالله
تازه دوقلو هم میشه
هرگز نگویمت ز کرم دست من بگیر ???عمری گرفته ای مبادا رها کنی
مدیر استارتر
عضویت: 1392/09/13
تعداد پست: 6313
2
خلاصه از اون دکتر هم دست کشیدم چون خیلی خیلی محیط مطبش و اخلاق خودش و منشی هاش بهم استرس میداد. تصمیم گرفتم برم طب سنتی که اونم سه چهار ماه درگیرش بودم و فایده نداشت. بالاخره رفتم کلینیک ناباروری، کاری که باید اول از همه میکردم. اونجا باز یسری چکاب ها و آزمایشات و عکس رنگی انجام دادم و آخرش تصمیم بر این شد که دوباره عمل لاپاراسکوپی انجام بدم، برای بازکردن چسبندگی ها و خارج کردن کیست های اندومتریوز، و بعدش برم تو سیکل آی وی اف. این بار به پیشنهاد خود کلینیک و با تحقیق زیاد، رفتم پیش یکی از بهترین ها توی این زمینه و عملم خوب بود و بعدش آی وی اف رو شروع کردم. چهارتا جنین برام تشکیل شد، سه ماه بعدش یکیشو انتقال دادم، با هزاااار امید اما نشد. نگرفت. حالم خیلی بد شد از لحاظ روحی. افسردگی گرفتم، اضطرابم خیلی شدید شد. تصمیم گرفتم یه مدت درمانو رها کنم. رفتم پیش روانپزشک و دارو مصرف کردم، شرایطم که بهتر شد، دوباره رفتم برای انتقال جنین. اما این بار هرچی تلاش میکردم شرایط رحم، برای انتقال جنین ایده آل نمیشد و مرتب سیکل ها کنسل میشد. به پیشنهاد یکی از دوستام رفتم پیش یه دکتر دیگه و اون برام یه قرص تجویز کرد. دوماه خوردم و بعدش که رفتم برای انتقال به لطف خدا شرایط اوکی شد و من بعد از یک سال و نیم مجدد انتقال جنین دادم.
خدایا شکرت بخاطر گل بهشتی که بهم دادی...
عضویت: 1397/10/15
تعداد پست: 600
ایشالا عزیزم من برات صلوات فرستادم
عضویت: 1395/07/20
تعداد پست: 7489
اسکار بهترین تاپیکای نی نی سایت متعلق به همین تاپیکای خاطرات نازایی و زایمانِ
پر از غم و شادیه و امید?
اعتقاداتت تو رو انسان بهتری نمیکنه،اما،اعمال و رفتارت چرا...!
عضویت: 1396/11/13
تعداد پست: 2429
یعنی میشه منم یه روز بیام بنویسم ?
منکه دیگه امید ندارم امروز رفتم حرم حضرت معصومه گفتم دیگه تا باردار نشم نمیام اینجا
1826
مدیر استارتر
عضویت: 1392/09/13
تعداد پست: 6313
3
این بار که جنین انتقال دادم، برخلاف دفعه قبلش هیچ امیدی نداشتم و به مثبت شدن فکرنمیکردم. دو هفته پر استرس رو گذروندم و بعد از پونزده روز یه بعد از ظهر که تو خونه تنها بودم، رفتم بی بی چک خریدم و زدم. یهو دیدم مثبت شد! توی دسشویی خودم تنها کلی جیغ کشیدم و پریدم بیرون اول به مامانم زنگ زدم و کلی گریه کردم پشت گوشی. بعد برا شوهرم اس ام اس دادم. چون میدونستم سرکلاسه و تلفن جواب نمیده. وقتی شوهرم اومد خونه کلی دوتایی گریه کردیم.... خلاصه من از اون روز مادر شدم و حس اجابت رو درک کردم که بهترین حس دنیا بود، که خدای بزرگ، بزرگترین حاجت زندگیتو بده.... نه ماه بارداری هم به خوبی گذشت و الحمدلله بارداری خوب و بدون مشکلی داشتم... نه ماه گذشت و روز زایمان رسید...
خدایا شکرت بخاطر گل بهشتی که بهم دادی...
عضویت: 1397/10/15
تعداد پست: 600
بله که میشه انشالله تازه دوقلو هم میشه
عضویت: 1397/09/13
تعداد پست: 214
مدیر استارتر
عضویت: 1392/09/13
تعداد پست: 6313
4
و اما خاطره ی شیرین زایمانم...
روز دهم بهمن، ساعت هفت صبح من و شوهرم و مامانم و مادرشوهرم و خواهرم! راه افتادیم سمت بیمارستان، بابامم چون جاش نبود تو ماشین، با اسنپ اومد. دکتر گفته بود ساعت نه بیمارستان باش که یازده عملته. ما هم با حساب ترافیک، هفت حرکت کردیم. رسیدیم بیمارستان و رفتیم کارهای پذیرش رو انجام دادیم. حس شوق و استرس رو باهم داشتم. پذیرش که شدم گفتن خودت و همسرت برید بلوک زایمان. مامانمم پرید باهامون اومد. رفتیم و چندجا رو امضا کردیم، من رفتم داخل بلوک و شوهرم موند پشت در و کفشامو تحویل گرفت. گوشیمم بردم با خودم. رفتم اونجا و لباس دادن عوض کنم. لباسامو عوض کردم، استرس و هیجانم انقدر بالا بود که بغض کرده بودم و نمیتونستم حرف بزنم. خوابیدم رو تخت، اومدن ضربان قلب دخترمو چک کردن. بعد فیلمبردار اومد و ازم فیلم گرفت و منم فقط اشک ریختم! بعدش اومدن سوند و آنژیوکت زدن. گفتم نمیشه سوند رو بعد از بی حسی بزنید؟ گفت قول میدم دردت نیاد. خلاصه زدن و واقعا هم درد نداشت. دیگه برا خودم دراز کشیدم و مشغول گوشی بازی شدم که ساعت 11:40 صدام کردن که برم اتاق عمل. خابوندنم رو برانکار و من از استرس بدنم مثل بید میلرزید و از چشمام اشک میومد. بردنم سمت اتاق عمل، شوهرم و مامانم اومدن دیدمشون، شوهرم بوسم کرد و خداحافظی کردم و رفتم. اتاق عمل ها خیلی شلوغ بودن و همه پر بودن، تقریبا چهل دقیقه اونجا معطل بودم. دکتری که منو لاپاراسکوپی کرده بود اونجا دیدم. همیشه خودمو مدیونش میدونم. گفتم سلاااام آقای دکتر. من مریضتون بودم. دکتر خودمم اومد و کلی قربون صدقم رفت و دست کشید تو سرم و نازم کرد... بالاخره اتاق عمل خالی شد
خدایا شکرت بخاطر گل بهشتی که بهم دادی...
عضویت: 1393/12/29
تعداد پست: 12421
وای
به به
قدمنو رسیده مبارک
کی بیایم خونتون شیرینی بخوریم???
شراب خانه و میزقمار میخواهد*بنی امیه حمار و خمار میخواهد* بنی امیه فقط مردمان بی طرفی* به بی تفاوتی روزگار میخواهد* بنی امیه فقط شیعیان نادانی* فریب خورده و بی اختیار میخواهد* بنی امیه علی را میانه ی میدان*بدون دُلدُل و بی ذوالفقار میخواهد*بنی امیه امام جماعتی اهلِ*نماز و روزه ولی بی بخار میخواهد* بنی امیه امام و رئیس جامعه را*عبا به دوش ولی تاجدار میخواهد* بنی امیه سیاستمدار بی خطری* که با یزید بیاید کنار میخواهد* فریب کارو ندانم بکارو سازش کار* از این قبیل سیاستمدار میخواهد* بنی امیه فقط آن شریح قاضی را* که وقت فتنه بیاید به کار میخواهد* بنی امیه اَبا شهوت و اَبا شکمی* نزول خواره و بی بندوبار میخواهد* که هرچه میکشد اسلام از منیّت ماست*حسین جان به کف و جان نثار میخواهد* که هرچه میکشد اسلام از جهالت ماست* علی بصیرت عماروار میخواهد* کسی که ماه بنی هاشم است سقایش*حضور در وسط کارزار میخواهد* کسی که ماه بنی هاشم است سربندش*سپاه حرمله را تار و مار میخواهد* کسی که ماه بنی هاشم است مهتابش* لبان تشنه،دلی بی قرار میخواهد* در انتظار نشستی، در اتتظار بایست* هنوز حضرت معشوق یار میخواهد...