دوران حاملگی
نویسنده : مینا علی زاده | زمان انتشار : 24 خرداد 1400 ساعت 07:33
عضویت: 1397/04/22
تعداد پست: 870
مدیر استارتر
عضویت: 1397/07/04
تعداد پست: 210
من بارداری خیلی سختی داشتم سختی ازین جهت که شوهرم اصلا حامی من نبود و من از خانوادم دور بودم .
من یک زن شاغل هستم وقتی تو عقد بودم باردار شدم و از اول شوهرم حسی خوبی نداشت به این بچه به اصرار خودم نگهش داشتم و وقتی دوماهه حامله بودم سریع رفتیم سر خونه زندگی خودم و تا ماه سوم به خانواده ها چیزی نگفتیم .
من میرفتم سرکار و ویار بدی داشتم یعنی همش میوردم بالا اینقدر که وزن کم کرده بودم و شوهرمم اصلا توجهی به حال من نداشت بعضی روزها از شدت ضعف بعد سرکار میرفتم درمانگاه و سرم قندی نمکی میزدم تا فشارم بیاد سرجاش
مدیر استارتر
عضویت: 1397/07/04
تعداد پست: 210
گذشت این روزها تا ماه 7 رسیدم به شدت سنگین و خوابالو شده بودم دوست داشتم همش بخوابم ولی نمیتونستم چون باید 8 صبح سرکار میبودم تا 4 بعداظهر هرچی به شوهرم میگفتم بیا دیگه نرم من به استراحت نیازدارم میگفت باید بری سرکار و گرنه میخای از کجا بخوری چقدر دلم میشکست و آرزوی مرگ داشتم با هر بدبختی بود میومدم سرکار (کار من کاری نبود که پشت میز بشینم من مسئول خط تولید بودم و باید یکسره تو خط راه میرفتم با اون شکم گنده ) همش فکر میکردم چرا شوهرم غیرتی نمیشه و خجالت نمیکشه زنش با این شکم تو مردا داره راه میره اخرم به نتیجه ایی نمیرسیدم
(شما هم شانستون رو امتحان کنید)
با این کار یکسال بیمه عمر فرزندمو پرداخت کردم تا وقتی بزرگ شه یک میلیارد تومن بگیره
عضویت: 1397/01/24
تعداد پست: 27
من بارداری خیلی سختی داشتم سختی ازین جهت که شوهرم اصلا حامی من نبود و من از خانوادم دور بودم . من ی ...
1156
مدیر استارتر
عضویت: 1397/07/04
تعداد پست: 210
عضویت: 1396/12/02
تعداد پست: 1939
عضویت: 1396/11/07
تعداد پست: 11946
۱دونه یا الله ب نیتم میگی؟❤
مدیر استارتر
عضویت: 1397/07/04
تعداد پست: 210
(شوهر من هم تو کارخونه ما مشغول کار بود و شرایط منو از نزدیک میدیدو اجازه نمیداد که خونه بشینم و استراحت کنم )
گذشت تا ماه اخرم شد و همه همکارهای خانومم منو مسخره میکردن میگفتن ما منتظریم که بگن تو خط تولید زایمان کردی و آقای ..... میاد ناف بچه تو میزنه خیلی ازین حرفا دلم میشکست ولی منم یک لبخند تحویلشون میدادم که تموم بشه هرشب با شوهرم سر اینکه بسه دیگه نرم سرکار دعوا داشتیم تا اینکه شاید خدا صدامو شنیده بود نمیدونم ولی رئیس کارخونه منو دید گفت به شوهرت بگو بیاد اتاقم منم شوهرمو فرستادم پیشه رئیس
عضویت: 1396/10/18
تعداد پست: 3261
فقط 28 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
خدایا شکرت که هوامونو داری خدایا همه امیدمون به خودته فقط خودت
8
عضویت: 1397/03/14
تعداد پست: 1125
بمیرم برات.ایشالله ک الان خوب باشی
عضویت: 1397/04/19
تعداد پست: 1580
عضویت: 1397/02/16
تعداد پست: 3418
ای خدا.قلبم شکست. بمیرم برات عزیزم?????
حمد و صلوات بفرستید برای بیماری بابام خواهش میکنم.حالش خیلی بده ????
مدیر استارتر
عضویت: 1397/07/04
تعداد پست: 210
ظاهرا رئیس بهش گفته بود به زنت بگو از فردا نیاد سرکار و 6 ماهه دیگه بیاد چون نیروی خوبیه ما کسی رو جایگزین نمیکنیم فعلا کارهای خانومتو بین بچه ها تقسیم میکنیم تا خودش بیاد
خیلی خوشحال بودم ازینکه قراره استراحت کنم هلاک خواب بودم من
مدیر استارتر
عضویت: 1397/07/04
تعداد پست: 210
من از فردا نشستم تو خونه و همش میخوابیدم اینقدر سنگین شده بودم که نمیتونستم آشپزی کنم یا دورو برمو تمیز کنم ولی شب که شوهرم میومد این استراحت هارو از دماغم میکشید نمیدونم چرا اینقدر بهونه گیر شده بود به همه چیز گیر میداد و و درخواست هایی میکرد که میدونستم فقط میخاد منو عذاب بده و همه دردشم این بود که من از صبح خونه دارم استراحت میکنم یک ذره شعور نداشت که من به این استراحت نیاز دارم .....
1179
عضویت: 1396/10/18
تعداد پست: 3261
ظاهرا رئیس بهش گفته بود به زنت بگو از فردا نیاد سرکار و 6 ماهه دیگه بیاد چون نیروی خوبیه ما کسی رو ج ...
فقط 28 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
خدایا شکرت که هوامونو داری خدایا همه امیدمون به خودته فقط خودت
مدیر استارتر
عضویت: 1397/07/04
تعداد پست: 210
راستی اینو یادم شد بگم من هر چند هفته باید میرفتم مشهد (ما شهرستان اطراف مشهد بودیم) واسه چکاب پیشه دکترم وااای یعنی روزی که باید میرفتم دکتر خونه منو تو شیشه میکرد که نیازی نیست بری مگه من پوله مفت دارم بدم و اینکه مگه مامان من با این چکاب ها بچه آورده که تو این همه قرقر داری و .........................................
عضویت: 1397/05/26
تعداد پست: 151
مدیر استارتر
عضویت: 1397/07/04
تعداد پست: 210
و اخرم باید خودم اتوبوس سوار میشدم میرفتم و حتما شبم باید برمیگشتم خونه وگرنه باز یه دعوایی اساسی میکرد با من
فقط یادمه یک شب خودش منو برد دکتر و دکتر طبق ازمایشم واسم مولتی ویتامین و قرص آهن نوشت خارجی بود قرصاش که هزینه داروهام شد 150 هزارتومن نمیدونید چیکار کرد بامن داروهارو گرفت تا جای ماشین یکسره به من فحش میاد که تو جز خرج هیچ سودی نداری چرا اینقدر تو خرج داری ............ مثالشم همش مامانش بود که بدون قرص و مولتی ویتامین 6 شکم زاییده حالا تو میخای یک دونه بزایی اینقدر قرقر داری خلاصه منم تو راه عصبی شدم پلاستیک داروهارو گرفتم با جیغ گفتم نمیخام من دارو نمیخام و پرت کردم پلاستیک تو صورتش و وسط خیابون نشستم به بلند بلند گریه کردن اومد محکم دستم گرفت کشید گفت گمشو پاشو ابرومو بردی منو کشون کشون برد تو ماشین منم فقط گریه میکردم خبلاصه همش فحاشی بود منم دلم میخواست خودمو از ماشین پرت کنم بیرون ارادم کرده بودم که خودکشی کنم ولی شاید باورتون نشه دستمو که به شکمم گرفته بودم دیدم دخترم یه لگد زد بعد خودشو جمع کرده بود یک طرف مثل اینکه اونم ترسیده بود دلم سوخت خودم به درک دلم واسه این طفل معصوم سوخت .خلاصه تحمل کردم
عضویت: 1396/11/07
تعداد پست: 11946
تندتند بذار
۱دونه یا الله ب نیتم میگی؟❤
1190