شعر آغوش مولانا
نویسنده : مهسا | زمان انتشار : 24 اسفند 1399 ساعت 02:04
غزل شمارهٔ ۳۱۶۵
جان و جهان! دوش کجا بودهای
نی غلطم، در دل ما بودهای
دوش ز هجر تو جفا دیدهام
ای که تو سلطان وفا بودهای
آه که من دوش چه سان بودهام!
آه که تو دوش کرا بودهای!
رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بودهای
زهره ندارم که بگویم ترا
« بی من بیچاره چرا بودهای؟! »
یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بودهای
بیتو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بنده بلا بودهای
رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بودهای
رنگ تو داری، که زرنگ جهان
پاکی، و همرنگ بقا بودهای
آینهٔ رنگ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بودهای
نیاز به بروزآوری
جهت خوانش شعر شما یا باید از مرورگر جدیدی همچون
استفاده کنید یا افزونه
مرورگرتان را بروزآوری کنید.