خجالت از آمپول
نویسنده : علیرضا | زمان انتشار : 24 بهمن 1400 ساعت 10:16
عضویت: 1387/09/18
تعداد پست: 7987
تازه کلاسای بالینی تو بیمارستان شروع شده بود یکی از دوستام سرما خوردگی بدی داشت وگلوش عفونت کرده بود منم تو حس همونجا ویزیتش کردمو واسش یه پنی سیلین تجویز کردم
رفتیم از داروخانه بیمارستان گرفتیم وبردیم اتاق استراحت که تزریقش کنیم امپولو اماده کردمو که لوس بازی دوستم شروع شد که وای نه درد داره نمیزنم و....
از من اصرار وازاون انکار
اخرش راضیش کردم یکم لیدوکایین توش بریزیم تا بی حس بشه حالا امپول به دست رفتیم تو بخش که لیدوکایین بگیریم غافل از اینکه امپول پنی سیلین داره تبدیل به بتن میشه
توی بخش همون سوپروایزر فضول که ذکر خیرش بود کنار استیشن وایساده بود چاره ای نبود باید یکیمون سرشو گرم میکرد تا اون یکی یکم لیدوکایین برداره دوستم شروع کرد به صحبت کردن وسرشو گرم کرد ومنم با سرعت نیم سی سی لیدوکایین از ویال کشیدم خدا منو ببخشه واسه نیم سی سی لیدوکایین چه فیلمی بازی کردیم
حالا میخواستیم بریم مگه اون رضایت میداد تازه سر درد دلش واشده بود حدود یه 20 دقیقه ای ما رو به حرف گرفت و در این فاصله امپول پنی سیلین داشت تبدیل به قویترین بتن دنیا میشد
بالاخره موفق شدیم از دستش دربریم وموقع تزریق امپول شد
دراخرین لحظه سرنگو گرفتم جلو صورتم که هواگیری کنم که تا پیستون رو بردم بالا یهووووووو سر سوزن پرتاب شد خوب اخه بتن که تزریق نمیشه منو دوستمم که میترسیدیم بره تو چشممون هردو چشمامونو با دست گرفتیم ولی وقتی چشمامونو باز کردیم اثری از سر سوزن نبود که نبود تموم اتاقو گشتیم تشکها زیر تخت پتو ها تو لباسامون نبود که نبود دیگه میخواستیم بریم عکس رادیولوژی بگیریم ببینیم سوزنه کجامونه
خلاصه که اخرش پیدا نشد دوستمم از امپول زدن نجات یافت حالا بماند که هرروز که رو تخت مینشستیم توهم میزدیم سوزنه تو تنمون فرو رفت
6 سال بعد تو همون بیمارستان کار میکردم و اتاق استراحتم همون بود یه روز که رو تخت دراز کشیده بودم یدفعه نگاهم به سقف افتاد که یه چیز ابی توش فرو رفته بود
باورتون میشه سر سوزنه بود
ولی عوضش سقف اتاق 6 سال هیچ عفونتی نگرفته بود اخه پنی سیلین تزریق کرده بود
خدایا شکرت که پسر آسمونی منو برگردوندی خوش اومدی عسلم تولدت مبارک
عضویت: 1387/09/18
تعداد پست: 7987
اره دقیقا نشون میده بیچاره ها یی که اونجا بودن از کار زیاد وخستگی یا رو تخت دراز نکشیدن یا اگرم به تخت رسیدن تو مرحله بیهوشی بودن که هیشکی ندیده بودش
خدایا شکرت که پسر آسمونی منو برگردوندی خوش اومدی عسلم تولدت مبارک
عضویت: 1393/03/09
تعداد پست: 415
چند روز قبل از عید رفتم مهدکودک دخترم که عیدی بدم به مربیاشون نمیدونم چرا هول شدم به معلم زبانش گفتم تولدت مبارک?
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش. میسپارم به تو از دست حسود چمنش
عضویت: 1393/03/09
تعداد پست: 415
رفته بودم یه قرار داد مهم بنویسم طرف هم یه اقای محترم بود قرار داد که بسته شد و چک کرفتم خیلی ذوق زده بودم. اقاهه گفت بگم براتون شربت بیارن گفتم نه الان موقع اومدن هم اب میوه خوردم مسیرم طوانیه یه وقت.. بعد خودم خفه شدم چون هنه فهمیدن میترسم جیشم بگیره?
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش. میسپارم به تو از دست حسود چمنش
عضویت: 1393/03/09
تعداد پست: 415
یه بارم زنگ زدم خونه یکی از فامیلهای شوهرم که فوت پدرش رو تسلیت بگم. زن بیچاره با صدای غمزده گوشی رو برداشت و گفت ب له. منم انگار به شنگول منگول زنگ زدم گفتم سللام اگه گفتی من کیم؟؟ من?؟ اون بیچاره?
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش. میسپارم به تو از دست حسود چمنش
عضویت: 1393/03/09
تعداد پست: 415
رفته بودم دکتد دکتره تازه از مسافرت اومده بود منم به جای این که بگم رسیدن به خیر گفتم سفر به خیر
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش. میسپارم به تو از دست حسود چمنش
عضویت: 1393/03/09
تعداد پست: 415
یه بارم رفته بودیم ختم بعد نوه این اقایی که فوت کرده بود خواستگار نن بود. من برای بار اول میدیدمش و خیلی پسندیده بودمش بعد موقع خداحافظی که همه دست میدادن و تسلیت میگفتن و ابراز غم و ادوه نوبت من که شد با نیش باز دست اقا روگرفتم و گفتم خیلی خوشحال شدم
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش. میسپارم به تو از دست حسود چمنش
عضویت: 1393/10/06
تعداد پست: 430
مامی مارینا احتمالا شما همزاد انگیزه اید اماخودتون خبر نداشتین
خدایـــــــــــــا؛
بابت هر شبی که بی شکر تو سر بر بالین گذاشتم
بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغازش کردم
بابت لحظات شادی که به یاد تو نبـــــودم
بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم
بابت هر گره که به دستم کور شد و تو را مقصر دانستم
بابت همه گناهانی که مرتکب شده ام و همه گناهانی که بعدامرتکب میشوم مرا ببخش و گنهانم را به نیکی تبدیل فرما ای کریم
عضویت: 1393/03/09
تعداد پست: 415
یه بار تو دوران دانشجویی دنبال یه ابزاری میگشتم که گیر نمیومد بالاخره یه جا ته یه کوچه تویه ابزار فرشی داغون پیدا کردمش از هولم به جای ای که بپرسم چنده ابزار رو از دیت اقاهه کگرفتم و کیف پولمو قلمبه گداشتم کف دستش و اومدم بیرون
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش. میسپارم به تو از دست حسود چمنش
عضویت: 1393/03/09
تعداد پست: 415
وای یه مدت ما تو اسباب کشی بودیم تو این مدت هر شب میرفتیم خونه مادر شوهرم میخوابیدیم بعد کم کم اسباب کشی تموم شد و باید خونه خودمون میموندیم ولی من هنوز حوصله خونه شلوغ شلم شربامو نداشتم و دوباره رفتیم شب خونه مادر شوهرمگ شوهرم با کلی خجالت و تک و تعارف گفت مامان ببخشا خیلی مزاحم شدیم ولی یه امشبم اگه مزاحم نیستیم بمونیمگ نادر شوهرم اومد دهن باز کنه که بکه بنونین نن بلند داد زدم نه نزاحم نیستیم بابا... میمونیم بعد خودم شوکه شدم خفه خون گرفتم. من? مادر شوهرم? شوهرم?
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش. میسپارم به تو از دست حسود چمنش
عضویت: 1393/03/09
تعداد پست: 415
یه بار رفتم واسه مادرم شورت بخرم چند مدل شورت ردیف کرد جلوم. فروشنده هم مرد بود.هی این شورتارو زیر و رو کردم گفتم اخه سایزشو نمیدونم.اقاهه که عصبانی شده بود گفت خانوم شما سایزشو ندونی پس من بدونم؟؟؟?
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش. میسپارم به تو از دست حسود چمنش
عضویت: 1393/03/09
تعداد پست: 415
انگیزه جون مرسی. مناون صفحات اول تاپیک هم چند تا سوتی دارم ولی جدیدااصلا دیگه زنجیر پاره کردم.راه میرم و میسوتم?
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش. میسپارم به تو از دست حسود چمنش