تو بغلت بخوابم
نویسنده : نادر | زمان انتشار : 10 آذر 1399 ساعت 17:51
لحظه دیدارنزدیکه عشقم
لحظه ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام، مستم
باز مي لرزد، دلم، دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفکم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
ای نخورده مست !
لحظه ديدار نزديك است .
نویسنده:مجنون
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 23:8 توسط لیلی و مجنون |
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:27 توسط لیلی و مجنون |
حرفای من...
الان کلی ظرف بوده واسه سه روز همه رو شستم تو آشپزخونه نمیشد راه رفت تازشم ب مایع ظرف شویی میدونی ک حساسیت دارم دستام خیلی میسوزن +
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:15 توسط لیلی و مجنون |
روزگارما...
صورتتو مياري نزدیک صورتم و می گی ...
بغلم می کنی ؟
نفس گرمت بوی تنت دیونم می کنه ...
دیونه این چه حرفیه ... تو ماله منی ... بیا بغلم ببینم عشقم ...
و محکم می کشمت تو بغلم ... چند دقیقه همین طور می مونیم . بعد اروم سر تو تکیه می دی به شونه ام و می شینی رو پاهام . دستمو می گیری تو دستت و شروع می کنی به بازی کردن با اونا .از همیشه خوشگل تر شده بودی . صورتتت یه جور خاصی می درخشید و از اون بیشتر چشات ...
تو دلم میگم خدایا شکرت که یه همچی فرشته ای به من دادی ... ممنونتم ...و دوباره محکم تر از قبل می چسبونمت به خودم . سرت و میاری بالا و به چشام خیره می شی ...
شوهری؟ ...
جون دلم؟ ...
دوسم داری؟ ...
خندم می گیره .با دوتاانگشتم اروم می زنم تو سرت و بهت می گم دیوونه دوستت ندارم اما عاشقتم ... دیونتم ...
دوباره چشات یه جور عجیبی برق می زنه ... سرت و تکون می دی و می گی منم دوستت دارم ...
یه لحظه اروم می گیری و دوباره می گی ...
شوهری؟ ...
جونم ؟...
من خوابم میاد می ذاری تو بغلت بخوابم؟ ...
اره خوشگلم ... بیا ... بیا تو بغلم اروم بگیر ...
شوهری واسم قصه می گی ؟
اره عزیزم قصه هم می گم برات ...
توآروم چشماتومیبندی توبغلم میخوابی...
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:0 توسط لیلی و مجنون |
این روزا حال خانواده ی ما
حال من،تو،وانیاوپارسا
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:41 توسط لیلی و مجنون |
دل نوشتم برای تو.......
عشق من ، تو را در میان خویش گرفته ام ، من که از آغازش هم عاشق تو بوده ام ،
من که در تمام سختی ها در کنارت بوده ام ،
تو چقدر خوبی که تا اینجا هم از دلت راضی بوده ام… .
شب میشود و دلتنگی هایم بیشتر ، چرا نمی رسد فردا ، چند قطره اشک هم بیشتر….
فردا برسد و باز تو بیایی ، من تو را ببینم و تو با عشق کنارم بمانی …
عشق زیبای تو ، من عاشقم ، تمام احساستم به حساب قلب تو
خوب هوای قلبم را داری ، همین را میخواستم از خدا ،
تو چه احساس زیبایی داری ، همین است که همیشه شادم ،
همین است که همیشه با آرامش شبها را میخوابم….
عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ،
خودت هم میدانی خیلی وقت است که میخواهمت
عشق من ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگذار سکوت باشد بینمان تا بشنوم صدای نفسهایت،
تا برسم به جایی که در بر بگیرم تمام احساسات زیبایت را…
احساسی از تو ، که با آن به اینجا رسیده ام ،
که من هم مثل تو با احساس شدم و در ساحل دلت امواج مهربانت را در میان گرفته ام
با تو همیشه در اوج عشق به سر میبرم ، با تو هر جا که بخواهی میروم ،
با تو عاشقم و همیشه به قلبت عشق میدهم …
عشق میدهم تا عاشقانه بمانیم ،
تا هر جا رفتیم در آغوش هم ، این شعر را برای هم عاشقانه بخوانیم…..
.
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:38 توسط لیلی و مجنون |
بفهمین....
یه وقتایی
وقتی میگن ” شب خوش ” ؛ یعنی نذار با این حالم بخوابم . . .
این و بفهمین . . ..
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:35 توسط لیلی و مجنون |
یادت میاااااد آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:43 توسط لیلی و مجنون |
دووووووووووووووووووووست ندارم قهرم
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:31 توسط لیلی و مجنون |
عکسی که میخواستی گذاشتم بروببین عزیزم ادامه نوشته+
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:21 توسط لیلی و مجنون |
دلم ک میگیره....
دلمـ ڪہ مےگیرد ڪودڪ مےشومـ
ڪفش هآیمـ مےشود تآ بہ تآ
آغوشے مےخوآهمـ ڪہ آراممـ کند
عروسڪے ڪہ همبآزے دلتنگےهآیمـ شود
و گلویے ڪہ بغض خفہ اش نکند
بهآنہ گیر مےشومـ ؛
نق مےزنمـ ڪہ ایـטּ رآ مےخوآهمـ
ڪہ آטּ رآ مےخوآهمـ
ولے هیچ کس نمےدآند
ڪہ بجز تو هیچ نمےخوآهمـ
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 13:53 توسط لیلی و مجنون |
دلم تنگته خعلییییییییییییییی
_
_
-
نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 13:49 توسط لیلی و مجنون |
الهی قربونش برم من این دیگه پارسای خودمه دیگه!!!!!!!!!!!
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 21:1 توسط لیلی و مجنون |
کیا از این کار خوششون میاد !؟من ک خ حال میکنم ههههههههههههه
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 21:1 توسط لیلی و مجنون |
تو چی تو هم وانیای مامان نمیشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه؟؟؟؟؟
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 21:1 توسط لیلی و مجنون |
ببین...من تو رو موخواااااااااااااااااام
بــَـرآے تـــــــو…
نــِمـیـدآنـم چـِـطـور مـیگـُذَرد…!
اِنـْگــآر…
خَـنـجـَربـَـر گـَلـویـَم گــُذاشـتـہ انـد…
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 21:0 توسط لیلی و مجنون |
موش بخورتت!وانیای من میشی عایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 21:0 توسط لیلی و مجنون |
عروس مامان میشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 20:51 توسط لیلی و مجنون |
کدومش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:28 توسط لیلی و مجنون |
اون روزبارونی...
ازاون روزبارونی گفتی یادم به یه چیزی افتادکه اون روز نگفتم
که ناراحت نشی کم کم داشت ساعت ۵میشد منم بادسته گل کنارخیابون
ایستاده بودم تابیای اونقدربارون شدیدشدتایه دفه تگرگ گرفت یه سفق
کوچیکی کنار دکه ی توپارک بود رفتم زیرش بایستم تابارون بندبیاداما
اونقد کوچیک بود که دسته گله بیرون میموندمنم بخاطراینکه دسه گلی که
برات خریده بودم خراب نشه دسه گلوگرفتم زیر سقف وخودم موندم
زیرتگرگ خلاصه انقدگوله های تگرگ خوردتوسرم که سرم داشت گیج
میرفت تایه هفته دودوتا روهم نمیتونسم حساب کنم!!!!
چه روزی بود به اندازه یه عمرخاطره شد هردیقه اش یه خاطره بود !!
مجنون
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:52 توسط لیلی و مجنون |
....
ﯾﻪ ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ . . .
ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻣﯿﭙﯿﭽﻪ
ﺷﻠﻮﺍﺭﺍﺷﻮﻥ ﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻪ
ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ....
ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺷﻮﻥ ﻓﺎﺑﺮﯾﮏ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻪ
ﻫﻤﻮﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻟﮑﺴﻮﺯ ﺩﺍﺭﻥ ﻧﻪ ﮐﻤـﺮﯼ ..!
ﺍﻣﺎ ﻣـﺮﺍﻡ ﺩﺍﺭﻥ...
ﭼﺸﻤﺸﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻮﯼ ﺑﻠﻮﻧﺪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﺁﺑﯽ ﻧﯿﺴﺘﻦ
ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺯﯾﮑـ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻌﻨﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ
ﭘُــــﺰ ﻧﻤﯿـــــــﺪﻥ
ﭘﺎﺗﻮﻕ ﺷﻮﻥ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻣﺸﺮﻭﺑﯽ ﺟﺎﺕ ﻧﯿﺴﺖ
ﺁﺭﻩ ﺭﻓﯿـﻖ ..!
ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻼﻣﺸﻮﻥ ﻣﻌﺮﻓﺘﻪ
ﺑﯽ ﺭﯾﺎ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ، ﻣﻬـﺮﺑﻮﻥ ﻭ ﺑﺎ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﻦ
ﺁﺩﻡ ﻣﯿﺘــﻮﻧﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻨﻪ
ﮐﻨﺎﺭﺷـﻮﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺭﯼ
ﮐﻨـﺎﺭﺵ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﺜﻞ ﻫـﻢ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻦ
ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﭘﺴﺮﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﻣـﺮﺩﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﺗﮑﻦ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﺻﻦ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺷﻮﺧﻦ ﻭ ﺟﻨﮕﻮﻟﮑـ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭﻣﯿـﺎﺭﻥ
ﻭﻟﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﻮﻥ ﻗﻮﯾﻪ
ﺁﻩ ﮐﻪ ﺑﮑﺸﻦ ﺧﺪﺍ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﺸﻮﻥ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻪ
مثل عشق من
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:57 توسط لیلی و مجنون |
در تنگاتنگ آغوشت....
بگذار يک بار ديگر بگويم :
که مرد هميشه محبوب من ، چقدر “ دوستت دارم ”
در تنگاتنگ آغوش امن “ تو ” چه لذتي از زن بودنم مي برم !
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:55 توسط لیلی و مجنون |
من با تو خوشبختم مرد من...
من با تو خوشبختم مرد ِ من
وقتی نیمه های شب با کابوسی که
دیدم از خواب می پرم و تو دستاتو
هرچه سفت تر دورم میگیری
میفهمم که خوشبخت ترینم...
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:54 توسط لیلی و مجنون |
نظرت راجع ب این لباس عروسه چیه؟؟؟؟؟؟؟ من ک دوس داشتیدم!
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:53 توسط لیلی و مجنون |
من ی زنم دیگه....
اصلا زن ساخته شده واسه ناز کردن !
گیر دادن
غر زدن
حسادت کردن
دوست داشته شدن
با آغوشت شیطنت کند
اصلا دلش میخواد لوس باشه...
مشکل داری عزیزم نیا طرفش...
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:52 توسط لیلی و مجنون |
من این کفشا رو موخواااااااااام بخر بخر
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:51 توسط لیلی و مجنون |
قشنگه نه؟
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:35 توسط لیلی و مجنون |
عاشیق عکسشم مجنونم
مثل من تنها بودي
مثل من همسفرغم هابودي
مثل من درانتظارياري باوفابودي
درارزوي داشتن عشقي بي ريابودي
حالاديگرمن تنهانيستم وتوهمان يارباوفاي من هستي
تونيزديگرتنهانيستي وتمام هستي مني
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:23 توسط لیلی و مجنون |