موضوعات وبسایت : سلامت

تجاوزهای خانوادگی

تجاوزهای خانوادگی

نویسنده : سمانه KZ | زمان انتشار : 24 خرداد 1400 ساعت 07:33

سلام به همه دوستای گلم این تاپیک فقط جنبه ی درد دلی داره من نه میخوام حس ترحم کسیو بگیرم و نه هیچ چیزه دیگه به اندازه ی کافی حالم بد هست و دلم پر هست لطفا با حرفای ناراحت کننده سعی نکنین بیشتر از این آزارم بدین.

جای دیگه ار برای گفتن حرفام ندارم یه عمره تو خودم ریختم.یه عمره با سکوت خودمو نابود کردم.

من فقط هفت سالم بود که توسط یکی از اعضای نزدیک خانوادم مورد تجاوز قرار گرفتم.توی هر شرایطی که منو پیدا میکرد به یه روشی کاره خودشو انجام میداد.چون نزدیک بود پدر مادرم حتی یک ذره هم بهش شک نکرده بودن این ماجرا تا 13 سالگی من ادامه داشت و من از ترس اینکه ابروم پیش همه بره هیچی به هیچ کس نگفتم یعنی هیچی از این مسائل نمیدونستم که بخوام حرفی بزنم.یکم بزرگتر که شدم تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده.اثرات بد روانی که روم گذاشته بود تازه خودشو نشون داد.خود زنی میکردم از خودم بدم اومده بود.بار اخری که خواست بهم دست بزنه به شدت بهش حمله کردم و مانع شدم و از همون موقع دیگه باهاش حرف نزدم و کلا قهر کردم باهاش.

اونم از ترسش دیگه نزدیکم نشد.روز ها گذشت و اون ادم رفت با یه دختر دقیقا شبیه به من ازدواج کرد.همه وقتی زنشو دیدن گفتن وای چقدر قیافش شبیه سایس انگار سیب دو نصفه و این شد کابوس دوم من که حتی بعده اونم منو ول نمیکرد این یعنی میخواست بقیه ی عمرشو با یکی شبیه من که تو توهماتش انگار من بودم رابطه ی کثیفشو ادامه بده.چون شنیده بودم هر دختری دیده میگفته نه تا اینکه به یکی شبیه من رسیده و گفته فقط این چون یکل کسیه که خیلی دوسش دارم.

اون روز به روز زندگی خوبشو میکرد و من روز به روز بیشتر نابود افسرده و عصبی میشدم.

مادر پدرم میگفتن سایه تو چرا اینجوری شدی دیگه ادم سابق نیستی بردنم پیش روانپزشک که اونم هیچ کمک درستی بهم نکرد فقط چند تا قرص داد که هیچ اثری روم نداشت خواستم به پدر مادرم بگم چه بلایی سرم اومده دلم به مامانم گفتم که فقط گفت به هیچکس چیزی نگو همین که هنوز دختری جای شکر داره و حتی منو جدی هم نگرفت.

میبینین ارزش یه دخترتو جامعه همینقده..

من کسی که نابود شد روز به روز درسام تو مدرسه ضعیف تر منی که شاگرد اول بودم شدم کسی که پشت هم تجدید میاورد.

اخرشم به زور دبیرستانو تموم کردم نشستم تو خونه از مردا که متنفر بودم هر پسری نزدیکم میشد بهش میپریدم از ازدواج از هر رابطه ای که بین زن و مرده بیزار بودم.

یکی مثل من اینطوری اون راست راست واسه خودش میچرخید پولشم که از پارو بالا میره همین الانشم.

شاید اگه بهم کاری نمیداشت اگه بهم دست نمیزد منم یه ادم عادی بودم عاشق میشدم زندگی تشکیل میدادم.

مگه من ادم نبودم چرا زندگیمو نابود کرد مگه چیکارش کرده بودم؟

اون انقدر ادم کثیف و عوضی هست که با اینکه زن داشت بازم به من یه جوری نگاه میکرد و همش با تیکه و کنایه سعی داشت دوباره بهم نزدیک شه.

ولی دست اخر هم اون خوشبختیه زندگی منو نابود کرد خودش روز به روز حالش بهتر میشه.

واقعا هیچ وقت نفهمیدم چرا آدمای بد به سزای اعمالشون نمیرسن؟اون خدا اگه واقعا خداست چرا تقاص قلب و روح زخمی منو نمیده؟

حالم خیلی بده خیلی بده هیچکس نه روانپزشک نه خانوادم نتونست منو ازین افسردگی و این ضربه بزرگ نجات بده..

این حرفارو زدم تا فقط سبک شم تا درد دلم کم شه انتظار هیچی رو از هیچ کسی ندارم!

فقط بببنید چه ادمایی با چه دردایی تو زندگی گیره چه نامردایی میفتن و خدا هم هیچ کمکی بهشون نمیکنه!

میدونم خیلیا میل منن و سال ها تو ترس و ناراحتی رندگی کردن و یه نامروی که ککشم نمیگزه..

اون کثافت رو نمیبخشم نمیبخشم نمیبخشم به خاطر همه ی این سالا که زجر کشیدم گریه کردم حلالش نمیکنم.

تنها امیدم اینه ببین داره زجر میکشه ببینم به خاک سیاه نشسته.

هرکس حرفای منو خوند فقط دعا کنه من اون روز و ببینم ببینم به چه وضعی افتاده.

هرکس یه ذره قلبش پاکه دعا کنه تا اون عوضی به خاک سیاه بشینه..

برام دعا کنید تا زندگیم به روال قبل برگرده منم بتونم خوشحال باشم حتی شده یه بار تو زندگیم نه از بچگیم خیری دیدم نه از نو جوونیم جوونیمم که داره میگذره و هیچز نمیفهمم.

نفرین من و همه ی شما پشتش باشه و دامن گیرش

خدایا به خدایی قبولت ندارم به خدایی قبولت ندارم اگه بلایی که سرم اورده سرش نیاری

اگه تو همین سال بدبختیشو نبینم من دیگه خدایی رو قبلو ندارم✋




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر