مولانا بیشک از نامدارترین ادیبان ایران و شاعر بلندآوازه قرن 7 خورشیدی است. در این مطلب قصد نداریم به معرفی این شاعر گرانقدر بپردازیم. معرفی مولانا روزها و ماهها زمان نیاز دارد. از بین بهترین اشعار مولانا که بالغ بر هزاران عنوان است، قصد داریم تعدادی از غزلیات پرمغز و ماندگار این شاعر را بررسی و معرفی نماییم. اشعار مولانا بیشک یکی برتر از دیگری و همگی خواندنی و جذاب هستند. جایگاهی که مولانا در ادبیات ایران دارد، ستودنی و مایه افتخار است. مراد از تهیه این مطلب، گریزی به غزلهای ماندگار و بیشتر شهرت یافته مولانا است. این اشعار مولانا با معنی و تفسیر آورده شده تا بیشتر به درک آنها کمک نماید. با ما همراه باشید.
غزلیات منتخب از بهترین اشعار مولانا
اشعار مولانا بالغ بر 26000 بیت است. این عارف سرشناس، همچون دریایی از معرفت، همواره در حال گفتن اشعاری گوناگون درباره موضوعات مختلف عرفان و عشق بوده است. با استناد به مدارک زیادی، شمس تبریز تاثیر ویژهای بر زندگی و آثار او داشته است. نام شمس تبریز بارها و بارها در اشعار مولانا تکرار شده است.
غزل نوعی از شعر است که عموما بر مضامین عاشقانه تمرکز دارد. از بین اشعار متعدد این شاعر فرهیخته، تعدادی از غزلیات مشهور و عاشقانه او را انتخاب کرده ایم. شرح و معنی اشعار ایرانی در دنیای اینترنت با ضعف جدی روبرو است. بسیاری از این اشعار نیاز به توضیح و تفسیر دارند. لذا سعی کردیم توضیحاتی هرچند مختصر برای هریک از این اشعار تقدیم شما خوانندگان گرامی نماییم.
تصویری از قونیه، محل دفن مولانا جلال الدین محمد بلخی
1- ای عاشقان، ای عاشقان، امروز مائیم و شما
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده
ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا
این باد اندر هر سری سودای دیگر میپزد
سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما
دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله
امروز می در میدهد تا برکند از ما قبا
ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
خوش خوش کشانم میبری آخر نگویی تا کجا
هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی
خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا
عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان
هر دم تجلی میرسد برمیشکافد کوه را
یک پاره اخضر میشود یک پاره عبهر میشود
یک پاره گوهر میشود یک پاره لعل و کهربا
ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او
ای که چه باد خوردهای ما مست گشتیم از صدا
ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیدهای
گر بردهایم انگور تو تو بردهای انبان ما
معنی شعر: مولانا در این غزل با مریدان خود سخن میگوید. او از کسانی که عرفان وی را مذمت میکردند شکایت دارد. در بیت دوم اشاره دارد که در صورت جاریشدن سیل عرفان در عالم، مرغ دریا (عارف) را باکی نیست. باید مرغ هوا (میتواند مراد از هوی و هوس باشد) نگران باشد. در بیت ششم به کنایه افرادی با رفتار دوگانه را خطاب قرار میدهد که یک روز دعوت به راه ثواب و یک روز دعوت به راه خطا میکنند.
2- گر زان که نئی طالب جوینده شوی با ما
گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما
ور زان که نهای مطرب گوینده شوی با ما
گر زان که تو قارونی در عشق شوی مفلس
ور زان که خداوندی هم بنده شوی با ما
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما
در ژنده درآ یک دم تا زنده دلان بینی
اطلس به دراندازی در ژنده شوی با ما
چون دانه شد افکنده بررست و درختی شد
این رمز چو دریابی افکنده شوی با ما
شمس الحق تبریزی با غنچه دل گوید
چون باز شود چشمت بیننده شوی با ما
معنی شعر: این یکی از بهترین اشعار مولانا است. در این شعر وی اتصال به عرفان و معرفت الهی را راهی برای رسیدن به تمامی غیرممکنها میداند. وی اذعان دارد که این مسیر زندگی شخص را دچار دگرگونی خواهد کرد. آنچه دارد را از دست خواهد داد و آنچه ندارد را به دست خواهد آورد.
3- زهی عشق، زهی عشق، که ماراست خدایا
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دلها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
معنی شعر: در این شعر مولانا به وضوح در حال ستایش عشق است. خطاب وی به خداست. زیبایی و خوبی را از صفات عشق بر میشمارد. وی میگوید در عشق دام و زنجیری در کار نیست و همه چیز به اختیار عاشق رخ میدهد. این یکی از اشعار عاشقانه مولاناست که بسیار زیبا و دلنشین به توصیف عشق پرداخته است.
بخون:25 اثر ادبیات پست مدرن جهان و ایران که باید قبل از مرگ بخوانید!
4- در میان عاشقان عاقل مبا
در میان عاشقان عاقل مبا
خاصه اندر عشق این لعلین قبا
دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا
گر درآید عاقلی گو راه نیست
ور درآید عاشقی صد مرحبا
مجلس ایثار و عقل سخت گیر
صرفه اندر عاشقی باشد وبا
ننگ آید عشق را از نور عقل
بد بود پیری در ایام صبا
خانه بازآ عاشقا تو زوترک
عمر خود بیعاشقی باشد هبا
جان نگیرد شمس تبریزی به دست
دست بر دل نه برون رو قالبا
معنی شعر: این غزل عاشقانه مولانا نیز به ستایش و توصیف عشق میپردازد. مشخصا وی پرهیز از عقل را در راه عاشقی ستایش میکند. در تمامی ابیات، وی به عناوینی مختلف (عاقل مبا، عاقلی گو راه نیست و…) به این نکته که عقل و عشق با یکدیگر در تضاد هستند میپردازد.
5- آمد بهار جانها ای شاخه تر برقص آ
آمد بهار ِ جانها ای شاخ ِ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ
ای شاه ِ عشقپرور مانند ِ شیر ِ مادر
ای شیر! جوشدر رو. جان ِ پدر به رقص آ
چوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی
از پا و سر بریدی. بیپا و سر به رقص آ
تیغی به دست، خونی. آمد مرا که: چونی؟
گفتم بیا که خیر است! گفتا: نه! شر! به رقص آ
از عشق، تاجداران در چرخ ِ او چو باران
آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش کمر به رقص آ
ای مست ِ هست گشته! بر تو فنا نبشته.
رقعهی فنا رسیده. بهر ِ سفر به رقص آ
در دست، جام ِ باده آمد بُتام پیاده
گر نیستی تو ماده، ز آن شاه ِ نر به رقص آ
پایان ِ جنگ آمد. آواز ِ چنگ آمد
یوسف زِ چاه آمد. ای بیهنر! به رقص آ
تا چند وعده باشد؟ و این سَر به سجده باشد؟
هجر اَم ببُرده باشد رنگ و اثر؟ به رقص آ
کی باشد آن زمانی، گوید مرا فلانی:
کای بیخبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ
طاووس ِ ما درآید و آن رنگها برآید
با مرغ ِ جان سراید: بیبال و پر به رقص آ
کور و کران ِ عالَم، دید از مسیح، مرهم
گفته مسیح ِ مریم: کای کور و کر! به رقص آ
مخدوم، شمس ِ دین است. تبریز رشک ِ چین است
اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ
معنی شعر: با نگاهی اولیه به این شعر، درمییابیم که مولانا در وصف بهار شعری سروده است. بهار جانها که با رقص درختان و سرایش مرغان همراه است. اما ادیبان و صاحب نظران، این بهار را در شعر مولانا تعبیر به موارد مختلفی نموده اند. برخی آن را مراد از تولد شخصی خاص و در ستایش این زایش تعبیر کردهاند. برخی نیز این شعر را دارای مضمونی اجتماعی و مراد از آغاز حکومت فردی خاص است. در هر حال، مضمون شعر ستایش یک بهار (بهار واقعی یا استعاری) در زمان مولانا است.
6- به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
معنی شعر: کوچک شمردن مرگ و آغاز زندگی ابدی مضمون این شعر مولانا است. مولانا در این شعر صراحتا مرگ را امری بیاهمیت و سرآغازی بر وصال ابدی خود میپندارد. تعبیری زیبا از مولانا در بیت 6 این شعر، خواننده را به وجد میآورد. وی خود را همچون دانهای میپندارد که با مرگ در زمین کاشته شده است. وی خطاب به خواننده، میپرسد، کدام دانهی را دیدی که بعد از کاشته شدن در خاک به رشد و کمال نرسد؟
7- بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد
چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد
در خود چو نظر کردم خود را بندیدم
زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد
در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم
تا سر تجلی ازل جمله بیان شد
نه چرخ فلک جمله در آن ماه فروشد
کشتی وجودم همه در بحر نهان شد
آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد
و آوازه درافکند چنین گشت و چنان شد
آن بحر کفی کرد و به هر پاره از آن کف
نقشی ز فلان آمد و جسمی ز فلان شد
هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت
در حال گدازید و در آن بحر روان شد
بی دولت مخدومی شمس الحق تبریز
نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد
معنی شعر: در این شعر مولانا حقیقت را به دریایی تشبیه کرده که در آن غرق شده است. همهی ما بخشی از دریای حقیقت هستیم و در ان مستغرق میباشیم. حقیقت همچون ماه تابان بر تمام هستی پرتو افکنده است. هیچ چیز جز حقیقت وجود ندارد و ما نیز جزیی از حقیقت این عالم هستیم.
بخون:معرفی نمایشنامههای “سوفوکل”
8- مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم، خنده شدم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم
چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
صورت جان وقت سحر لاف همیزد ز بطر
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم
شکر کند کاغذ تو از شکر بیحد تو
کآمد او در بر من با وی ماننده شدم
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم
معنی شعر: در تفسیر شعر مرده بدم زنده شدم سخن بسیار است. معنی این شعر همچون بسیاری از اشعار مولانا، با عرفان و الهامات وارده به وی بررسی میشود. ورود مولانا به عالم عشق، وی را دگرگون میکند. به گونهای که خود را پیش از این مرده و هم اکنون زنده میپندارد. وی شرط عاشقی را گذشتن از جان میداند و از عاشق میخواهد شک را از دل خارج کند. مولانا، عاشق را پایینتر از معشوق میپندارد و همهی داشتههای او را حاصل عشق به معشوق میداند.
9- مرا گوی که رایی؟ من چه دانم
مرا گویی که رایی من چه دانم
چنین مجنون چرایی من چه دانم
مرا گویی بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی من چه دانم
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم
مرا گویی به قربانگاه جانها
نمیترسی که آیی من چه دانم
مرا گویی اگر کشته خدایی
چه داری از خدایی من چه دانم
مرا گویی چه می جویی دگر تو
ورای روشنایی من چه دانم
مرا گویی تو را با این قفس چیست
اگر مرغ هوایی من چه دانم
مرا راه صوابی بود گم شد
ار آن ترک ختایی من چه دانم
بلا را از خوشی نشناسم ایرا
به غایت خوش بلایی من چه دانم
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم
معنی شعر: مولانا در حالتی که از خود بیخود است این شعر را سروده است. او هیچ درباره خود نمیداند و در این شعر از یک حالت دیالکتیک سوال و جوابی استفاده کرده است. در پایان هر بیت وی میگوید: «من چه دانم؟». حالتی از بیخبری که از حالات قدرتمند عرفانی است به مولانا دست داده است. وی سرگشته از عشق به معشوق، در برابر پرسشهای ذهن ناخودآگاه خود جوابی برای پاسخ ندارد. در نهایت تمام اینها را ناشی از معاشرت با شمس تبریز میپندارد. قطعا این شعر یکی از بهترین اشعار مولانا است که شهرام ناظری آن را به زیبایی اجرا کرده است.
10- من توام، تو منی، ای دوست مرو از بر خویش
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایه خود خنجر خویش
ای درختی که به هر سوت هزاران سایهست
سایهها را بنواز و مبر از گوهر خویش
سایهها را همه پنهان کن و فانی در نور
برگشا طلعت خورشیدرخ انور خویش
ملک دل از دودلی تو مخبط گشتست
بر سر تخت برآ پا مکش از منبر خویش
عقل تاجست چنین گفت به تثمیل علی
تاج را گوهر نو بخش تو از گوهر خویش
معنی شعر: در این شعر، مولانا صراحتا به وحدت وجود اذعان دارد. وحدت وجود به معنی جزئی از کل بودن تمامی اجزای جهان است. همهی ما یک مفهوم واحد هستیم . توحید یا یکتایی خداوند بخش مهمی از فلسفه اسلامی است. وحدت وجود به نوعی مفهومی عامتر بود که تمامی اجزای هستی را بخشی از خداوند یکتا میپندارد. در این شعر نیز مولانا بر این مضمون تاکید کرده است.
کلام آخر: بهترین اشعار مولانا
بیشک بررسی تمام آثار مولانا در یک مطلب نشدنی است. در این مطلب سعی کردیم به اختصار تعدای از بهترین اشعار مولانا از بین غزلیات وی را به همراه معنی و مفهوم برای شما گردآوری کنیم. امید است مطالعه این مطلب باعث علاقهمندی شما عزیزان به اشعار مولانا و مطالعه آثار بیشتری از این عارف و شاعر بزرگ ایرانی شود.
به شعر ایرانی علاقهمند هستید؟