معنی خرسند = بشاش، خشنود، خوش، شاد، راضی، شاکر، شادمان، محظوظ، مشعوف, قانع.
معنی خرسند گردیدن = خرسند گردیدن . [ خ ُ س َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) قانع شدن. راضی شدن. || شاد شدن. شادمان گشتن : ایزد نکند جز که همه داد ولیکن خرسند نگردد . . .
معنی اسم شادمان = اسم: شادمان نوع: پسرانه ریشه اسم: فارسی معنی: (تلفظ: šād (e) mān) شاد، خوشحال و مسرور، (در حالت قیدی) با شادی و خوشحالی، شادمانه . . .
[ خ ُ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ارتضاء. (یادداشت مؤلف ) : گر زآسمان بخاک تو خرسند گشته ای همچون تو شوربخت بعالم دگر کجاست ؟ ناصرخسرو. || شادمان گشتن.
معنی خرسند شدن = خرسند شدن . [ خ ُ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تسلی. تسلیت یافتن. (یادداشت بخط مؤلف ). || قانع شدن. راضی شدن. شاکر شدن. || شاد شدن. شادمان . . .
نوابین. [ ن َ ] (ص )آنکه رغبت و میل به کامیابی دارد. آراسته و مرتب. کامیاب و بهره مند و شادمان و خرسند. گل و شکوفه (؟). (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 391 . . .
معنی مقرنشع = مقرنشع . [ م ُ رَ ش ِ ] (ع ص ) ایستاده. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شادمان. (منتهی الارب ). خرسند و شادمان. (ناظم الاطباء).
خوب. خوش. خرم. خوشحال. تندرست. بی تشویش. بافراغت. شادمان. خرسند. خوشخوی. بشاش. مهربان. (ناظم الاطباء). رجوع به نتاسیدن و نِتاش شود. || (اِمص ) خوبی. خوشی. فراغت . . .
راضی. (ع ص ) خشنودشونده. (آنندراج ). خشنود. (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء). خوشدل و شادمان. خرسند. (ناظم الاطباء) : نبوی راضی گر ز آنکه امیرت خوانم من بدان راضی باشم . . .