موضوعات وبسایت : سلامت

خاطرات تخمک کشی

نویسنده : سمانه KZ | زمان انتشار : 25 بهمن 1400 ساعت 08:04

سلام بچه ها

شرمنده که دیر اومدم ، چون خونه نت نداریم و اداره هم نبودم که بهتون سر بزنم و از خودم خبری بدم اینقدر اتفاق برام افتاده که فکر کنم دو روز طول میشکه تا تعریف کنم . حالا اگر حوصله دارید براتون تعریف می کنم

روز 7 پریودی حرکت کردیم به سمت یزد تا روز 8 پری اونجا باشم برای سونو ، ساعت 12 شب رسیدیم خوب استراحت کردیم تا فرداش خسته نباشیم

صبح شد رفتیم برای سونو استرس نداشتم با خودم عهد بسته بودم به هیچ موضوعی فکر نکنم حتی برام مهم نبود که بهم می گفتند اصلاً تخمک نداری خودم و وجودم و سپرده بودم به خدا پس نباید نگران می بودم

رفتم روی تخت سونوگرافی دکتر با کمال تعجب گفت چقدر خوب به دارو جواب دادی دوباره برام دارو نوشت و گفت دو روز دیگه بیا سونو

دو روز گذشت و دوباره رفتم سونو و گفت همه چیز خوبه فردا شب hcg بزن و پس فردا بیا برای تخمک کشی

دو روز بعد رفتم برای تخمک کشی حالم خیلی خوب بود تازه با خیلی خیلی جسارت رفتم در اتاق عمل گفتم اول من و عمل کنید می خندیدم و شاد بودم

تخمک کشی شدم و از اتاق عمل که اومدم بیرون پرسیدم چند تا تخمک داشتم و دکتر و پرستار با لبخندی گفتند نمره 20 گرفتی 20 تا داشتی

وااااااااااااااای این 20 تا از کجا اومده بودند ها ها ها      فقط کار خدا بود    «خدایا شکر شکر شکر»

مرخص شدم رفتم خونه شوشو خیلی بهم می رسید عصاره گوشت و همون شب خوردن جیگر در میدان امیر چخماق وااااااااای چه حالی داد ، من و شوهرم و همه وجودمان دست خدا بود ما روی زمین نبودیم خدا به ما نزدیک شده بود

گفتند دو روز دیگه مشخص میشه چند تا جنین تشکیل شده و چند تا انتقال داده میشه (باز هم همه چیز و سپردیم به خدا)

دو روز گذشت

رفتم از پذیرش پرسیدیم چند تا جنین تشکیل شده اون هم با چهره ای سرشار از خوشحالی گفت 19 تا وااااااااااااای حالا ما 19 تا بچه داریم

رفتم سونو شدم دکتر گفت همه چیز خوبه فقط باید از استاد افلاطونیان بپرسم که آیا انتقال داشته باشی یا نه ؟ وگرنه باید سه ماه دیگه برای انتقال بیای چون تخمک زیاد داشتی

منتظر شدیم

من و صدا کردند دکتر گفت اجازه داریم 2 تا جنین برات انتقال بدیم چون جنین بیشتر احتمال خطر بیشتر میشه ( اونجا منظور دکتر و نفهمیدیم )

رفتم برای انتقال دو تا نی نی برام انتقال دادند توی اتاق عمل گفتن 2 تا جنین انتقال دادیم و 18 تا جنین فریز کردیم به دکتر گفتم 19 تا جنین تشکیل شده الان با این حساب میشن 20 تا گفت آره 20 تا تخمک داشتی 20 جنین تشکیل شده (این هم یک معجزه دیگه)

بعد از انتقال 4 ساعت دراز بودم و بعد از اینکه آمپولم و زدم شوشو اومد دنبالم و رفتیم خونه حسابی حالمون خوب بود و حسابی هم استراحت کردم یک روز بعد از انتقال کاملاً استراحت کردم و روز سوم بعد از انتقال به سمت خونه حرکت کردیم و شوشوی مهربونم صندلی جلو رو مثل تخت خواب کرده بود تا من کاملاً دراز بکشم به امید و توکل به خدا حرکت کردیم

بعد از 9 ساعت رسیدیم خونه و به اتفاق شوشو تمام وسایل و جابه جا کردیم و چون خسته بودم زنگ زدیم کسی اومد خونه آمپولم و تزریق کرد ولی از فرداش خودمون میرفتیم بیمارستان برای تزریق

اداره نرفتم چون خیلی پله داره

تمام وجودم و سپردم به خدااااااااااااااااااااااااااااااا     توکلی عمیق از اعماق وجودم

5 روز بعد از انتقال رفتیم عروسی باید میرفتم شوشو یکی از اعضای اصلی خانواده داماد بود و نمی شد که نریم تازه 100 کیلومتر با اینجا فاصله داشت یعنی رفت و برگشت شد 200 کیلومتر تازه مسیر راه بمونه خستگی عروسی و ماشین سواری بعد عروسی و برگشتن به خونه ساعت 3 نیمه شب با خودم گفتم اگر تا الان هم نی نی بوده امشب از بین رفته ولی باز هم خودم و سپردم به خدا

7 روز بعد از انتقال شکمم شد 3 برابر شکم اصلی ام ، ضربان قلبمم نامنظم شد ، ادرارم بند اومد ، معده ام غذا قبول نمی کرد این ماجرا ادامه پیدا کرد تا روز 9 انتقال رفتم دکتر نظرش این بود که شکمم آب آورده زنگ زدم به دکترم یزد براش تعریف کردم اون هم گفت لیوان آب دستت بزار زمین و بیا یزد که خیلی خطرناکه

فرداش که جمعه بود وسایل رو جمع کردیم و حرکت به سوی یزد حالا 10 روز از انتقال می گذشت با خودم گفتم قبل از حرکت یک چک بی بی بزنم ، دور از چشم شوشو چک بی بی برداشتم و رفتم تا امتحان کنم

با کمال ناباوری بعد از چند ثانیه یک خط کمرنگ ظاهر شد با عجله اومدم بیرون و به شوشو نشون دادم خیلی تعجب کرد ولی نمی شد بهش اطمینان کرد چون شاید به خاطر آمپول hcg باشه

وسایل رو جمع کردیم و سریع حرکت کردیم

ساعت 7 بعد از ظهر رسیدیم یزد سریعاً من و بستری کردند و زنگ زدند دکتر اومد ومعاینه و سونو کرد بیشتر از 10 بار ازم خون گرفتند و به شوشو دادند تا ببره آزمایشگاه

خدا شکر توی آزمایش ها مورد خاصی نبود

فرداش من و بردند اتاق عمل و 2 لیتر آب از شکم من کشیدند و دوباره چند نوع آزمایش دیگه و مشخص شد که که دفع پروتیین داشتم

بعد از عمل احساس سبکی داشتم فکر کنم چند کیلو کم کرده بوده 2 لیتر آب حجم کمی نبود و من حسابی سنگین کرده بود

پرستار ساعت 8 شب اومد از من خون گرفت برای آزمایش بتا و شوشو با استرس فراوان برد آزمایشگاه

به خدا توکل کردم وای نمی دونید که من و شوشو چقدر استرس داشتیم آزمایشگاه گفته بود 2 ساعت طول میشکه تا جواب آماده بشه 2 ساعت به اندازه 2 سال گذشت

بعد از 2 ساعت شوشو زنگ زد

داشت گریه می کرد بهم گفت جواب مثبت شده        

خدایا شکر بازهم معجزه کردی

عدد بتا روز 12 شده بود 45.82

بهترین شب زندگیم بود

فرداش دکتر اومد دوباره معاینه کرد و گفت مرخصی و همه بهم تبریک گفتند

دکتر گفت روز 15 دوباره آزمایش و تکرار کن

برگشتیم به خونه

روز 15 فرا رسید و من دوباره رفتم آزمایش

جواب آزمایش:  106

با دکترم تماس گرفتم خیلی راضی بود و گفت روز 19 هم آزمایش و تکرار کن

روز 19 فرا رسید و من برای بار سوم رفتم آزمایش

جواب آزمایش:  430

با دکترم تماس گرفتم خیلی راضی بود و گفت 2 هفته دیگه برو برای سونوگرافی

حالا من هم مامان شدم باورم نمی شد شبیه یک معجزه بود همش فکر می کردم خوابم چه حس زیبایی خدایا تمام کسانی که منتظرند را به آرزویشان برسان      آمین

باید به خودم برسم غذاهای خوب و مقوی بخورم و سبزجات و میوه جات  زیاد بخورم و هزاران برنامه دیگه......................

بی صبرانه منتظر روزی هستم که برم برای سونو گرافی

دارم بهترین روزهای زندگی رو سپری می کنم خدایا چقدر این حس مادر شدن زیباست................

11 روز از جواب آزمایش گذشت و من برای سونوگرافی رفتم نمی دونید که چقدر استرس داشتم تمام وجودم می لرزید

روی تخت دراز کشیدم و دکتر سونوگرافی واژینال انجام داد براساس تاریخ کاشت و تاریخ آخرین پریودی اواسط هفته ششم بودم

دکتر سونوگرافی کرد و خیلی راحت و خونسرد اعلام کرد چیزی دیده نمی شه باید بررسی بشه

دنیا روی سرم خراب شدددددددددددددددددددددددددددد

برگشتم خونه زنگ زدم به دکترم که توی یزد بود ، دکتر گفت برو آزمایش بده و تیتر بتا رو به من زنگ بزن اعلام کن باید صبر می کردم تا صبح می شد و تا خود صبح هم گریه کردم و زار زدم 

رفتم آزمایشگاه و خون دادم گفتند بعدازظهر آماده میشه و تا بعدازظهر...................

دکتر آزمایشگاه گفت تیتر در حال بالا رفتن بوده ولی از اوایل هفته رو به کاهش بوده یعنی اینکه جنین رشد نکرده            

خودتون و بذارید جای من..............

به دکترم زنگ زدم و گفت خودتو سریع برسون یزد

3 روز از روز سونو گذشته و من و شوشو در حال وسایل جمع کردن و آماده شدن به سمت یزد بودیم که به خونریزی شدید افتادم و تیکه ها و لخته هایی از من دفع شد که جونم و گرفت ، یعنی سقططططط

یعنی سقط در ماه دوم بارداری

دکتر ختم بارداری رو اعلام کرد

همه چیز تمام شد

دارم دیوونه میشم..........................

اگر بهتر شدم میام و می نویسم

+ نوشته شده در شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲ ساعت 10:13 توسط رها  | 




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر