98 1523 100 1
/malih/
مترادف ملیح
: باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین، گندمگون، گیرا، خوشگل، دل ربا، زیبا، قشنگ ، خوش آیند، دل نشین، دوست داشتنی
متضاد ملیح
: زشت، بدگل
برابر پارسی
: بانمک
معنی ملیح در لغت نامه دهخدا
ملیح. [ م َ ] (ع ص ) رجل ملیح ؛ مردی شیرین. ج ، مِلاح ، اَملاح. (مهذب الاسماء). مرد خوب صورت. (ناظم الاطباء). خوب صورت. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دارای ملاحت. تأنیث آن ملیحة. ج ، ملاح ، املاح. (از اقرب الموارد). || قبره. کاکلی. (از دزی ج 1 ص 7).
- ابوالملیح ؛ قبره و چکاوک. (ناظم الاطباء).
|| آب نمکین. (منتهی الارب ) (آنندراج ): ماء ملیح ؛آب نمکین. ج ، ملاح ، املاح. (ناظم الاطباء). ضد عذب. (اقرب الموارد). || سمک ملیح ؛ ماهی شور. (مهذب الاسماء). ماهی نمک زده. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماهی نمک سود. (ناظم الاطباء). ماهی نمک سود، یعنی قدیده شده. (از اقرب الموارد). || قلیب ملیح ؛ چاه آب شور. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نمکین. نمک دار. (ازناظم الاطباء). نمکین. (غیاث ). باملاحت. بانمک. مجازاً شیرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیر... به زبان فصیح و بیان ملیح این ابیات انشاد فرمود. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 191). زبان را به الفاظ ملیح و سخنهای فصیح بگشاد، چنانکه همگنان متحیر ماندند. (تاریخ غازان ص 4).
- ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب قبل شود.
|| مجازاً ضد صبیح که سفیدلون باشد. (غیاث ). گندمگون. || زیبا. خوب صورت. مطبوع و خوشنما و خوش آیند. (از ناظم الاطباء) :
آخر نه گناهی است که من کردم و بس
منظور ملیح دوست دارد همه کس.
سعدی.
- ملیح المنظر ؛ خوش نما. خوش منظر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): علیها هدب ذهبی اللون ملیح المنظر. (ابن البیطار یادداشت ایضاً).
- ملیح صورت ؛ خوب صورت. زیبا. جمیل : در هر ناحیتی و ولایتی چیزی بود بدان ناحیت و ولایت منسوب ،گویند حکمای یونان ، و زرگران شهر حران... ملیح صورتان بخارا، زیرکان و نقاشان چین... (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 28).
ملیح. [ ] (اِ) نوعی از عوسج است بزرگ برگ و سرخ. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
معنی ملیح به فارسی
ملیح
نمکین، نمک دار، گندمگون، خوب صورت
( صفت ) ۱ - نمک دار شور . ۲ - دارای ملاحت نمکین با نمک : [ کان نمک رسید هین گر تو ملیح و عاشقی کاس ستان و کاسه ده شور گزین نه شوربا ] ( دیوان کبیر ۳ ) ۳۶ : ۱ - گندمگون . ۴ - خوشگل خوب روی جمع : ملاح .
نوعی از عوسج تاست بزرگ برگ و سرخ
مولانا بدیع پسر ملا محمد شریف از شاعران قرن یازدهم هجری و از ملازمان عبد العزیز خان حاکم بخارا بوده است .
آنکه گفتار وی مطبوع و خوش آیند باشد .
صبیح مدینی محدث وثقه است
حشو لوزینه حشوی که معنی نیافزاید لیکن در عذوبت بیافزاید
معشوقه سیاه چرده
معنی ملیح در فرهنگ معین
ملیح
(مَ) [ ع . ] (ص .) ۱ - نمکین ، نمک دار. ۲ - دارای
معنی ملیح در فرهنگ فارسی عمید
ملیح
۱. نمک دار.
۲. گندمگون، خوب صورت، نمکین.
معنی ملیح به انگلیسی
graceful (صفت)
دلپذیر ، مطبوع ، خوش ریخت ، فرخ ، برازنده ، ظریف ، ملیح
sugary (صفت)
شیرین ، قندی ، ملیح ، شیرین زبان ، شکری ، قنددار
melodic (صفت)
دلپذیر ، خوش اهنگ ، ملیح ، خوش نوا ، خوش هوا ، دارای ملودی
tuneful (صفت)
شیرین ، خوش اهنگ ، ملیح ، خوش الحان
dulcet (صفت)
شیرین ، خوش اهنگ ، ملیح
mellifluous (صفت)
شیرین ، ملیح ، خوش زبان ، عسلی ، عسل دار ، خوش صحبت ، خوش هوا
melodious (صفت)
دلپذیر ، ملیح ، خوش نوا ، دارای ملودی
ملیح را به اشتراک بگذارید
معنی یا پیشنهاد شما
واژه
نام شما
رایانامه
معنی یا پیشنهاد شما
|
کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته
پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته
عبارات و کلمات کلیدی مرتبط
• معنی ملیح در جدول • معنی لبخند ملیح • ملیح درحل جدول • مطیع جدول • متضاد ملیح • معنی سرباز ویژه • مترادف ملیح • ضد ملیح • مفهوم ملیح • تعریف ملیح • معرفی ملیح • ملیح چیست • ملیح یعنی چی • ملیح یعنی چه
توضیحات دیگر
کلمه : ملیح
اشتباه تایپی : lgdp
آوا : malih
نقش : صفت
عکس ملیح : در گوگل
آیا معنی
ملیح
مناسب بود ؟
( امتیاز : 98% )