با سلام و خسته نباشید. یک مشکل از گذشته تو رابطه جنسی دارم که روح و روان منو آزار میده. اصلا دلم با شوهرم صاف نمیشه و ازش کینه دارم و مدام تو دعواها بهش یادآوری میکنم.
من تو دوران عقد (یک سال و نیم) دانشجو بودم و البته سختگیری خانواده هم داشتم که من و شوهرم پیش هم نخوابیم. ولی خب ما خودمون پنهانی بعد ۶ ماه نزدیکی کردیم. شوهرم خیلی گرم مزاج بود و رابطه براش کم بود. بهم گفته بود قبلا خود ارضایی میکرده. از من میخواست که با دست ارضاش کنم. هر چتد اصلا خوشم نمیومد ولی اینکار رو میکردم. من مدام در حال سفر بین شهر خودمون و دانشگاهم بودم. تو دو روزی که خونه بودم.یه بار رابطه داشتیم البته با ترس و لرز و من اصلا لذت نمیبردم. و چند بار هم شوهرم رو ارضا میکردم که به قول خودش اگه با دست من نباشه گناه داره و خود ارضایی حساب میشه. بدترین خاطرم که هیچ وقت یادم نمیره اینه که منو داشت میبرد خونمون با موتور و بعد ازم خواست ارضاش کنم و خیلی برای من تو اون حالت سخت بود و چقد دستم درد گرفت. طوری که میخواستم گریه کنم. اون ماجرا ها و اون روزها تموم شد. ولی هر بار دعوا میشه اینا رو به شوهرم میگم که تو اون زمان منو مجبور کردی و ....
شوهرم آدم خوبیه.مذهبیه. خوشکله. سخت کوشه. خیلی تلاش میکنه. خیلی دوسم داره. طاقت ناراحتی منو نداره. همه کار برام میکنه.عشقش نسبت به من بیشتره. از لحاظ مالی پول زیادی تو زندگی مشترکمان به دست آوردیم. خیلی باهم پیشرفت کردیم ولی شهوتش نسبت به من خیلی بالاست. با این که این موضوع رو به صورت سرکوفت بهش گفتم و بارها این زجرم رو تو اون دوران بهش یادآوری کردم ولی بازم گاهی که پریودم ازم میخواد. میدونه من متنفرم ولی نمیتونه جلو خودشو بگیره.
نمیدونم به خاطر اینا بوده که از رابطه جنسی زده شدم یا مشکلات دیگه ای که تو زندگی داشتم ولی خلاصه تازه بعد ۶ سال به ارگاسم رسیدم و قبلش اصلا نمیدونستم چنین چیزی برای زن وجود داره.
چند روز قبل یه خاطره خیلی قشنگمو به خاطر این کار به زهر مار تبدیل کرد. شب حدودای ۴ صبح بود و من نخوابیده بودم. یه هفته قبلش مسافرت بودیم و با هم رابطه نداشتیم و چون نزدیک پریودم بود و خودمم نیاز داشتم رفتم بیدارش کردم و اونم خیلی خوشحال شد . دو تایی به ارگاسم رسیدیم و خیلی از رابطمون که یهویی بود لذت بردیم. چون هر دو میخواستیم خیلی برامون لذت بخش بود. فرداش من پریود شدم. کلا اون روز خیلی خوشحال بودم به خاطر رابطه زیبای شب قبلمون. اونم مدتم دور و برم میجرخزد و نوازشم میکرد. ولی انگار هنوز تو فازش بود هی میخواست. ایتقد گیر داد تا آخرش دم غروب از من خواست ارضاش کنم. گفتم اینکار رو میکنی من زده میشم و دیگه پیشقدم نمیشم. وی باز اون خواست. اینکار رو اون موقع کردم. خیلی ناراحت نبودم حین انجامش، ولی بعدش اینقد دلخور و افسرده شدم. خیلی برام سخت شد. یاد گذشته افتادم باز. حس کردم تو همه چی منو مجبور میکنه و خیلی اذیت شدم. فهمید ناراحتم و عذر خواهی کرد. اینقد گریه کردم. هرچی از دهنم دراومد بهش گفتم و دعوای حسابی شد. بهترین خاطرم و خوشحالیم تبدیل به زهر شد.
خیلی ناراحتم. میدونم کینه اون گذشته رو دارم. دوست ندارم از این کار.فهمیدم که حتی اگه اون موقع هم ناراحت نباشم و براش انجام بدم ولی ناخودآگاه بعدش بدنم واکنش نشون میده. چنان روانم آزرده میشه که حتی به فکر خودکشی میافتم. خیلی زجر میکشم. مثل یه بیماری تو ذهن من شده. این همه خوبی شوهرم به چشمم نمیاد.
راهی هست بتونم این خاطره رو فراموش کنم؟ چرا اینجور شدم؟ فک کنم همه زنا اینکار رو میکنن ولی چرا اینقد برای من زجرآوره؟ مخصوصا همش اون خاطره اون لحظه روی موتور جلوی چشم زنده میشه. تازه تازه حسش میکنم. قشنگ انگار الان تو اون لحظه ام.
شرمنده خیلی طولانی شد ولی فکر کردم با یه سکس تراپیست مطرح کنم شاید راه حلی باشه یا حداقل از مطرح کردنش آرامشی برام ایجاد بشه.
اگه ممکنه این سوال رو تو سایت نشون ندین. و خصوصی جوابم رو بدین. آخه فک میکنم خیلی خصوصیه و حتی با اینکه نامم معلوم نمیشه بازم خجالت میکشم از مطرح کردنش.
! سوال در انتظار پاسخ است .