شعر در مورد دوست از شیرین ترین انواع شعر است. برگزیده زیباترین اشعار از شاعران بزرگ ایران درباره دوست، دوستی و همدلی را در ستاره بخوانید.
ستاره | سرویس سرگرمی -
شعر در مورد دوست همواره مورد توجه شاعران فارسی زبان قرار گرفته است و
در ادبیات ما جایگاهی ویژه دارند. در مطلب حاضر اشعاری که برای دوست سروده شده در چهار دسته: شعر فارسی در قوالب سنتی، شعر نو درباره دوستی، شعر کوتاه و تکبیتهای ناب گردآوری نمودهایم.
شعر کلاسیک فارسی در وصف دوست
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یک سان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست
هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست
علیالخصوص که از دست یار زیباخوست
دلم ز دست به در برد سروبالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست
به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیهبوست
چو گوی در همه عالم به جان بگردیدم
ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوست
جماعتی به همین آب چشم بیرونی
نظر کنند و ندانند کآتشم در توست
ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد
مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست
سعدی
~~~~~✦✦✦~~~~~
دارم سر خاک پایت ای دوست
آیم به در سرایت ای دوست
آنها که به حسن سرفرازند
نازند به خاک پایت ای دوست
چون رای تو هست کشتن من
راضی شدهام برایت ای دوست
خون نیز تو را مباح کردم
دیگر چه کنم به جایت ای دوست
دانی نتوان کشید ازین بیش
بار ستم جفایت ای دوست
سنایی
بیشتر بدانید: گلچین بهترین اشعار درباره رفاقت
~~~~~✦✦✦~~~~~
ز سنگ جور تو بی مهر و بی وفا ای دوست
دلم شکسته شد اما چه بی صدا ای دوست
منم که یک سر مویت به عالمی ندهم
ولی تو دادهای آسان ز کف مرا ای دوست
تو قدر دوست چه دانی که هست گوهر عشق
به پیش چشم تو بی قدر و بی بها ای دوست
منم چو گوهر رخشان میان گوهریان
چو گوهری نشناسی مرا چرا ای دوست
کمال عشق بود اعتماد و یکرنگی
به سوء ظن مشکن رونق صفا ای دوست
من از تو شکوه به بیگانگان نخواهم برد
که آشنا نکند شکوه ز آشنا ای دوست
شکایت از تو به جایی نمی برد طلعت
پذیرد آنچه که باشد تو را رضا ای دوست
طلعت بصاری
~~~~~✦✦✦~~~~~
دل بستهام از همه عالم به روی دوست
وز هر چه فارغیم، بجز گفتگوی دوست
ما را زمانه دل نفریبد به هیچ روی
اِلّا به موی دلکش و روی نکوی دوست
باغ بهشت کاین همه وصفش کنند نیست
جز جلوهای ز صحن مصفای کوی دوست
گلهای باغ با همه شادابی و نشاط
خار آیدم به دیده نبینم چو روی دوست
یک موی یار خویش به عالم نمیدهم
ما بستهایم رشته جان را به موی دوست
بر ما غم زمانه ز هر سو که رو کند
مائیم و روی دل به همه حال سوی دوست
ما جز رضای دوست تمنا نمیکنیم
چون آرزوی ماست همه آرزوی دوست
احمد شهنا
~~~~~✦✦✦~~~~~
آری ضرورت است تحمل به جور دوست
گر خاطر تو طالب میل رضای اوست
وز غیر میل دوست، طلب میکنی از او
تو دوستدار نفس خودی نی هوای دوست
آنگاه لاف مهر و محبت، توان زدن
کاندر رضای او گذری ز آنچه غیر اوست
از دوست غیر دوست نخواهیم حاجتی
گر دوست با من است جز اینام نه آرزوست
چون کامکار هر دو جهانی به لطف یار
دیگر تو را چه کام و چه فکر و چه جستجوست
جهانگیر ضیائی
دوست واژه است
واژهای که از لب فرشتهها چکیده است
دوست نامه است
نامهای که از خدا رسیده است
نامه خدا همیشه خواندنی است
توی دفتر فرشتهها
واژه قشنگ دوست
ماندنی است
راستی دلت چقدر
آرزوی واژههای تازه داشت
دوست گلات رسید
واژه را کنار واژه کاشت
واژهها کتاب شد
دوستت همان دعای توست
آخرش دعای تو
مستجاب شد
عرفان نظرآهاری
~~~~~✦✦✦~~~~~
بعضى آدمها را باید آنقدر تكثیر كرد
تا مبادا نسلشان منقرض شود
آنها كه دلیلِ حالِ خوبتان هستند
آنها كه حتى با فكر كردن بهشان،
لبخند روى لبتان مینشیند
همان آدمهایى كه در بدترین شرایط
شما را تمام و كمال پذیرا بودند
دارید اگر از این نایابها
دو دستى بچسبیدشان
علی قاضی نظام
~~~~~✦✦✦~~~~~
~~~~~✦✦✦~~~~~
تو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمه شبان در التهاب قطرهای آب
بر شیر آبی بچسبد!
تو را دوست دارم
چون دقایق شک و
انتظار و دلواپسی
هنگام گشودن بستهای بزرگ
که از درون آن بی خبری!
تو را دوست دارم
چون اولین سفر با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون هیاهوی درونم
لرزش دل و دستم
در آستانه دیداری در استانبول!
تو را دوست دارم
چون گفتن: شکر خدا زندهام
ناظم حکمت
~~~~~✦✦✦~~~~~
دل من دیر زمانی ست که می پندارد
«دوستی» نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا میدارد
جان این ساقه نازک را
دانسته
بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن، هر رفتار،
دانههایی ست که میافشانیم
برگ و باری ست که میرویانیم
آب و خورشید و نسیمش «مهر» است
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بینیازت سازد، از همه چیز و همه کس
زندگی، گرمی دلهای به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانهها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج میباید کرد
رنج میباید برد
دوست میباید داشت
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از یاری، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند:
شادی روح تو
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه، عطر افشان
گلباران باد
فریدون مشیری
بیشتر بدانید: شعر دوستت دارم؛ عاشقانه ای با زیباترین واژه ها
~~~~~✦✦✦~~~~~
«خانه دوست کجاست؟»
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سربه در میآرد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست؟»
سهراب سپهری
~~~~~✦✦✦~~~~~
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو، گل بشنو
هر کسی میخواهد
داخل خانه پر مهر و صفامان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلها
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
به درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم:
ای یار
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست
نیلوفر عاکفیان
اشعار کوتاه درباره دوست
دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
سعدی
~~~~~✦✦✦~~~~~
باغی که در آن آب و هوا روشن نیست
هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست
هر دوست که راستگوی و یکرو نبود
در عالم دوستی کم از دشمن نیست
محمد فرخی یزدی
~~~~~✦✦✦~~~~~
نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوختهدل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
حافظ
~~~~~✦✦✦~~~~~
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست
از دیده دوست فرق کردن نه نکوست
یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست
مولانا
~~~~~✦✦✦~~~~~
تا نگذری از جمع به فردی نرسی
تا نگذری از خویش به مردی نرسی
تا در ره دوست بی سر و پا نشوی
بی درد بمانی و به دردی نرسی
ابوسعید ابوالخیر
~~~~~✦✦✦~~~~~
~~~~~✦✦✦~~~~~
آن به که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
آنکس که به جمگی تو را تکیه بر اوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست
خیام
~~~~~✦✦✦~~~~~
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد
~~~~~✦✦✦~~~~~
درد جدایی از دوست
از درد جدایی از رحِمِ مادر بیشتر است
بچه نمیفهمد چرا از جای گرم و نرمش پرت شده بیرون
اما ما میفهمیم که تنها شدهایم
فریبا وفی
تک بیتهای ناب درباره دوست
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
حافظ
~~~~~✦✦✦~~~~~
زنده بیدوست در وطنی
مثل مرده است در کفنی
سعدی
~~~~~✦✦✦~~~~~
نه چنین حساب کردم چو تو دوست میگرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
سعدی
~~~~~✦✦✦~~~~~
~~~~~✦✦✦~~~~~
از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است
جایی برای کینه دشمن نمانده است
اظهری کرمانی
~~~~~✦✦✦~~~~~
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هرجا که قدم نهی زمینیم تو را
مولانا
~~~~~✦✦✦~~~~~
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
ابوسعید ابوالخیر
~~~~~✦✦✦~~~~~
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
امام خمینی
~~~~~✦✦✦~~~~~
با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست
حسین منزوی
~~~~~✦✦✦~~~~~
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است
بهروز یاسمی