موضوعات وبسایت : سلامت

شعرهای عاشقانه شبانه

نویسنده : مینا علی زاده | زمان انتشار : 28 آبان 1399 ساعت 14:01

ای دوچشم مست تودراین حوالی بی نظیر

خسته ام ، تنهاترینم ، دست هایم را  بگیر

قطره قطره آب شد، دل درغمت بی تاب شد

زیر خورشید  فروزان  نگاهت  ناگزیر

آه اگر صد سال بنشینم  تماشایت  کنم

من نخواهم شد زچشمان تو هرگزسیرسیر

باامید با تو ماندن ،  ازتو گفتن زنده ام

بی تو من می میرم ای بالا بلند سر به زیر

بس که دنبال تو راه افتاده ام دیوانه وار

رد پایم مانده بر شن های گرم این کویر

ای دلیل ماندن من در کویرستان درد

سایه عشق خودت را ازسرمن برمگیر

به قلم حمدالله لطفی در یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷

.:: ::.


زیباتر ازنگاه تو، هرگز ندیده ام

این شد که از تمامی مردم بریده ام

با خود نشسته ام که دراین روزهای تلخ    

نام تورا چگونه و از کی شنیده ام؟

باز از میان این همه اسم تصنعی      

خطی به دور اسم قشنگت کشیده ام

خطی بدور اسم تو ای مهربان ترین  

یعنی تورا برای خودم برگزیده ام

تنها گواه صادق عشق میان ماست     

این دستمال خیس به آب دودیده ام

این دستمال کاغذ نرم سفید رنگ   

من بارها به زیر دو ابرو کشیده ام

در دوره ای که هرکه به فکرغنیمت است   

عشق  تورا به قیمت جانم خریده ام

بین من وتو فاصله بسیار بوده است    

با این وجود فاصله ام  را دویده ام

مثل پرنده، خسته از این ماجرای تلخ

از شاخه ای به شاخه دیگر پریده ام

فرصت به ما نداد زمان زندگی کنیم 

دنیا تمام شد، رگ خود را بریده ام

دیگر وقوع  معجزه هم کارساز نیست

چون نقطه ای به آخراین خط رسیده ام

به قلم حمدالله لطفی در جمعه ۴ خرداد ۱۳۹۷

.:: ::.


آن نگاری که پریشانی ما را دیده

نقره ای نور تنش بر شب من تابیده

بر تن ساحلیِ خیس ِ عرق کرده من

مثل باران فراوان خدا باریده

بس که آتش زده ای، در شریان های تنم

دود آه دل من، سر به فلک ساییده

سر به صحرا زده از غصه نادیدن تو

مردی از دست زمان، دست زمین نالیده

مثل یک شعله ی بی حوصله درمعرض باد

در هوای تو به هر ساز زمان رقصیده

اینک ای مرگ، که مردم ز تو رو گردانند

سخت مشتاق رسیدن به توام _نادیده _

تو اگر باشی و رویات نباشد با من

چون درختم که شب از بادخزان خشکیده

"آن سفرکرده که صد قافله دل همره است"

آنکه بر شوکت و زیبایی خود بالیده

نامه در بدری های مرا ناخوانده

قصه ی کوچ شبانگاه مرا نشنیده

فارغ از حال دگرگون شده ی این عاشق

زلف بر شانه فرو ریخته و خوابیده

به قلم حمدالله لطفی در دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶

.:: ::.


ای نگاه تو، سرآغاز پریشانی من

گرمی بوسه ی تومانده به پیشانی من

اشک شوقی که ز چشم تو فرو می ریزد

بهترین هدیه برای دل طوفانی من

کاش در قحطی احساس و محبت یکبار 

شاد وسرمست بیایی، تو به مهمانی من 

مثل یک کودک جذاب، پراز شوروشری

آه ای عشق جگرسوز دبستانی من

بی تو ازخود، چه بگویم که به هم ریخته ام

زندگی نیز شده مایه ی ویرانی من 

نکند، ها، نکند مثل من عاشق شده ای

که می آیی به تماشای غزل خوانی من

مانده در خاطرم آن روز که گفتی با ناز

سرنوشت تو گره خورده به پیشانی من

به قلم حمدالله لطفی در جمعه ۱ دی ۱۳۹۶

.:: ::.


ای خوشا چشم تو را سیر تماشا کردن

 دیدن روی تو و، پشت به دنیا کردن

ای خوشا صبح که چشمان سحردرخواب است

گره از زلف به هم ریخته ات وا کردن

دست دردست تو تا آن سر دنیا رفتن

بعد ازآن کلبه ای ازعشق، مهیا کردن

صبح در آینه ی چشم به من دوخته ات

خویش را دیدن وصد حادثه برپا کردن 

روبروی نگهت مثل شهیدی عاشق

سینه ام را سپرِ تیر بلاها کردن

کاش ای کاش که می شد که  بدانم تا کی؟

از غم عشق تو با خویش مدارا کردن

باز، خورشید سفر کرد و شب از راه رسید

چاره ای نیست بجز تکیه به فردا کردن

به قلم حمدالله لطفی در یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶

.:: ::.


پارک خالی، چشم عاشق بازهم، تر شد

دسته گل در دست هایش زرد و پرپر شد

او که سرشار از نشاط و شادمانی بود

رنگ از رویش پرید و جور دیگر شد

خسته بود ازبس که می چرخید دورخود

خسته  از اینکه شبی بی روی او سر شد

نیمکت ها در سر او راه می رفتند

حال او چون روزهای پیش بدتر شد

چهره اش در دود یک سیگار گم می شد

خاطرش از دست آدم ها مکدر شد

گریه های بی صدایش را فرو می خورد

گوش جانش ازصدای مبهمی کر شد

با خودش درگیر بود و زیر لب می گفت:

عشق هم خواب و خیالی بود و آخر شد

به قلم حمدالله لطفی در جمعه ۹ تیر ۱۳۹۶

.:: ::.


یکی از غزل های عاشقانه سال های دور تقدیم شده به همسرم (ف.ل) که در لابه لای شعرهای دیگرم مجال انتشار نیافت... 

نشد تا در کنار تو به دنیا فخر بفروشم

پس از تو من برای زندگی دیگر نمی کوشم

نشد تا در کنارت بشکنم قفل سکوتم را

نشد تا از صدای گام هایت پر شود گوشم

امیدی نیست خوشبختی به من هرگز نمی آید

شبیه سیر و سرکه در خودم هرلحظه می جوشم

سراغ شانه و آیینه را دیگر نمی گیرم

 پس از تو، هیچ روزی من، لباس نو، نمی پوشم

چرا از تارهای بی شمار خانه بگریزم

که مثل عنکبوتی پیر دائم خانه بر دوشم

تماسی ناموفق در مکانی دور خواهم ماند

سراغی از کسی هرگز نمی گیرم که خاموشم

چرا دلخوش شوم با روزهای مانده تقویم؟

که بعد از تو، شده دنیا و لذت ها، فراموشم

به قلم حمدالله لطفی در پنجشنبه ۹ دی ۱۳۹۵

.:: ::.


این روزها نسبت به این عاشق چه بی میلی

یعنی حواست نیست من می خواهمت خیلی؟

از چشم من این گرگ باران دیده ی بی خواب

یک روز از دست تو جاری می شود سیلی

وقتی تو می خندی خدا در آسمان پیداست

وقتی که غمگینی، پرم از آه و واویلی


من از سکون روزهای جمعه فهمیدم

حال قطاری که برون افتاده از ریلی

 حتی فراموشی بگیرد کل دنیا را

مجنون همیشه یاد خواهد کرد از لیلی

من واژه ها را چیده ام یک یک کنار هم

شاید بفهمی دوست می دارم تو را خیلی...

به قلم حمدالله لطفی در جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵

.:: ::.


من عاشق چشمان سیاهی بودم

دیوانه ی روی همچو ماهی بودم

چون کوه به عشق پرچم افراشته ام                       

پیش از تو شبیه پر کاهی بودم

دنبال تو با شوق فراوان هرروز                       

هرجا که بخواهی و نخواهی بودم

قبل از تو خداوند خودش می داند                      

من آدم خوب و سر به راهی بودم

امروزمبین که هاج و واج ام درعشق                   

پیش از تو شبیه پادشاهی بودم

پیراهن من عمق غم غربت داشت                       

 من یوسف افتاده به چاهی بودم

...

از خواب دم صبح چه شیرین تربود                 

 آن لحظه که مات یک نگاهی بودم...

به قلم حمدالله لطفی در شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵

.:: ::.


از قطار که پیاده می شوی

خیابان در سر من

راه می رود

به قدر یک پلک

به نوشیدن که می ایستی

دنیا بر سرم آوار می شود

نگاه که می کنی

شراب های کهنه ی جهان

در من تلو تلو می خورند

لطفا برو

و پشت سرت را نگاه نکن

بگذاراین شعر

 ناتمام بمیرد

به قلم حمدالله لطفی در یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۵

.:: ::.


باد انداخته در سر، هوس پنجره ات را

تا که با خود ببرد گوشه ای از خاطره ات را 

کوه ها تشنه ی موسیقی زیبای کلامت

بتکان بغض فرو مانده ی درحنجره ات را

باد بی تاب تر از قبل شده تا که بگیرد

سر موهای پریشان گره در گره ات را

عشق ای دشت بلاخیز نشد در همه ی عمر

یک دل سیر، ببینم همه ی منظره ات را ؟

مثل یک جنگل خاموش پر از راز جهانی

کاش می شد که بگردم همه ی گستره ات را

به خدا حوصله ای نیست که دیگر بنشینم

بار سنگین و نفسگیر غم و دلهره ات را

من سر راه تو سبزم، همه جا در همه احوال

کم بگو، می جود آخر پدرم خرخره ات را

گرگِ اندوهِ نبودِ تو رسیده است لب چاه

ای زلیخا برسان زود سر قرقره ات را

عمرت از نیمه گذشته است تو ای شاعرعاشق

بس کن این عاشقی لعنتی مسخره ات را

به قلم حمدالله لطفی در پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۵

.:: ::.


1)

هر جور حساب می کنم

سن و سال ام

به چیزی قد نمی دهد

انگار

روزهای با تو بودن را شمرده ام 

 2)

 بدون هیچ دلیلی

قهرمان صدمتر خواهم شد

از بس که زیبایی ات

در سرم راه می رود...

3)

 با این روال 

 بانی جنگ جهانی می شوی 

 زیبایی تو

 مرزها را به هم ریخته است

به قلم حمدالله لطفی در شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴

.:: ::.


تو شال زمستانی ات را بباف

من هم، خیال تو را

بی شک

خیالبافی

قشنگی می شود

به قلم حمدالله لطفی در سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴

.:: ::.


آه ای چشم سیاهی که سرآمد هستی

با منِ عاشق بیچاره، چرا بد هستی؟ 

 برسرِ قلب مَنِ خانه خراب از اول

بانی و باعث هرچیز که آمد هستی

 دیدنت وسوسه انداخته در خلق خدا

شک ندارم که نظرکرده ی ایزد هستی

 مات و مبهوت، زبان همه بند آمده است

بس که توصاحب زیبایی بی حد هستی

 توهمانی که پس ازشدت تنهایی و رنج

با تو آرامشی ازعشق، می آید هستی

 همه قاعده ها با تو به هم می ریزد

بی جهت نیست که اینگونه زبانزد هستی

 درمن و قصه دلدادگی ام شکی نیست

تو هنوزم که هنوز است مردد هستی....

به قلم حمدالله لطفی در پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

.:: ::.


برای دکتر کرامت اله زیاری استاد تمام دانشگاه تهران 

من برای دیدنت لحظه شماری می کنم

مثل سربازاسیری بی قراری می کنم

با تواعضای وجودم غرق درآرامش است

غیرتو، با هرکسی ناسازگاری می کنم

چون دو تا کشورکه مرزمشترک دارند، من

با تواحساسِ قشنگ هم جواری می کنم

شب به همراه تمام ابرهای آسمان

دشت اندوهِ دلم را آبیاری می کنم

یاد توشیرین ترین رنج است باورکن که من

همچو ایوب پیمبر، بردباری می کنم

جزغم عشق تو خوردن روزو شب درزندگی

نه به جایی می زنم سر، نه که کاری می کنم

مثل چشم روزه دارانی که می جویند ماه

من برای دیدنت لحظه شماری می کنم

به قلم حمدالله لطفی در دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

.:: ::.


غزلی و در ادامه دانلود یک شعر کوردی از من

گرچه این دنیا پر از درد سر است

حال و روزم با تو خیلی بهتر است

درشبان تیره ی این زندگی

 چلچراغ چشم هایت محشر است

 با تو ساعت زودتر طی می شود

 دوری از تو، واقعا رنج آور است

 زورقِ دل، در خیالت غرق شد

 موج های یاد تو ویرانگر است

 سیل با من بیشتر رخ می دهد

 دود آهم، ابر باران آور است

 گاه گاهی نیستی و غافلی

 همچنان اما خیالت در سر است

 مرده شورِماه و سال و روزگار

 بی تو مرگ از زندگانی بهتر است

 ساز شعرم باز تاثیری نداشت

 گوش قلب سنگ تو، گویا کر است

دانلود شعر کوردی ساز

به قلم حمدالله لطفی در جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۳

.:: ::.


کار ما دو تا  شده، جستجوی یکدگر

خو گرفته ایم با ، رنگ و بوی یکدگر

آسمان بی کران، پرستاره می شود

تا نگاه می کنیم، ما به سوی یکدگر

درمسیر زندگی بی بهانه می شویم

عاشق صداقت و خلق وخوی یکدگر

زیر چترابرها، همچنان نشسته ایم

مثل آه و آینه ، روبروی یکدگر

روح ما دوباره هم، زنده می شود به عشق

آب می خوریم ما، از گلوی یکدگر

در نشیب این زمین،در فراز ابرو باد

عمر ما گذشته در ، جستجوی یکدگر

به قلم حمدالله لطفی در یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳

.:: ::.


ابربزرگ خیالم، چندی است باران ندارد

او هم به باریدن خود، انگار ایمان ندارد

هی اشک هی ناله و درد،نقش خیالات عاشق

این غصه هر شب من، افسوس پایان ندارد

ما را گرفتار خود کرد، در کوچه باغ نگاهش

تنها به جرم نگاهی ،جرمی که زندان ندارد

شب با لباس سیاه و با موی پر پیچ و تابش

مانند معشوقه من، زلفی پریشان ندارد

دریا در آشوب خود سوخت، بی آنکه ساحل بداند

شاید که همزاد دریاست، این سر که سامان ندارد

گر آتش و خون ببارد، طغیان کند هرچه دریا

دل در پی دیدن او، ترسی زطوفان ندارد

بگذار مردم بدانند، بگذار مردم بفهمند

عشق میان من واو، پیدا وپنهان ندارد

به قلم حمدالله لطفی در چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳

.:: ::.


جمعه و شنبه7و8 شهریور در کنگره بین اللمللی شعر کردی رضوی درکردستان شعرخوانی خواهم داشت...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نشد رفیق ماه وسال من باشی

نشد عزیزِ بی مثال من باشی

برای لحظه ای، به قدریک آغوش
نشد کمی به فکر حال من باشی

دل عزیز تو چگونه راضی شد
به اینکه باعث ملال من باشی

برای فتح قله های این عالم
نشد عزیز من، که بال من باشی

سوال می شوم ،چگونه دل بستم؟؟
نشد تو پاسخ سوال من باشی

به ریل های یک قطار می مانیم
خدا نخواست که تو مال من باشی

نمی رسیم... گرچه ما به همدیگر
قرار نیست بی خیال من باشی

پانوشت: این غزل را مدیون ((نه )) گفتن های مداوم همسرم در جهار سال پیش هستم
چه بسا اگر جواب بله را زودتر می داد این شعر هم زاده نمی شد

به قلم حمدالله لطفی در سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۳

.:: ::.


شهررا دنبال خود ،دیوانه خود کرده بود

آبشار گیسوان برشانه خود کرده بود

کوچه کوچه عشق وحسرت ، کوچه کوچه اشتیاق

هر خیابان را زیارت خانه خود کرده بود

بی گمان ، شیطان ملعونی که می گویند را

آشنا و رام و هم پیمانه خود کرده بود

عقل را از جایگاه خود فراری داده بود

قلب را بی واسطه ویرانه خود کرده بود

دسته ای هم سن وسال از ساکنان شهر را

بی گمان سرگرمی روزانه خود کرده بود

 چشم های رنگی او بر خلاف دیگران

 آسمان بی کران را لانه خود کرده بود

...

روبرویم بود وبا لبخندی از جنس غرور

دست ها را تکیه گاه چانه خود کرده بود

به قلم حمدالله لطفی در یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۳

.:: ::.


نمی دانم چرا ما را ز یکدیگر جدا کردند

تمام رنج دنیا را ، نصیب جان ما کردند

تلف کردم جوانی را ، به پای دوستانی که

مرا تنها و سرگردان به حال خود رها کردند

برای آن که محرومم کنند از بودنِ با تو

به دور از چشم من آشوب وغوغایی به پا کردند

...

چه روزی بود روزی که زمین و آسمان با هم

نگاه خسته ام را با نگاهت آشنا کردند

چه روزی بود روزی که زمین و آسمان با هم

مرا به مستی چشم سیاهت مبتلا کردند

...

ولی یک عده آدم در لباس دوستی هر دم...

کسی هر گز نمی داند که با روحم ، چه ها کردند

چگونه دستِ آنها را به دستِ دوستی گیرم

همان هایی که یک مدت تو را از من جدا کردند

به قلم حمدالله لطفی در جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲

.:: ::.


برای  ف .ل

 سر وعده نرسیدیم و کمی دیر شده است

 اشک شاید که بر آن ، گونه سرازیر شده است

  گونه ات سیب ترین میوه دنیای خدا

 که لبم در هوس چیدن آن پیر شده است

 چه بگویم چو بپرسی ز دل خسته من

 کی ، کجا ، یا چه کسی باعث تاخیر شده است؟

 دشمن خونیِ جان خودم از دیدن تو

 با تو ذرات وجودم همه تسخیر شده است

 دل من همچو سپاهی است که در حال شکست

 عاقبت در غم عشق تو زمینگیر شده است

 باورم نیست که تو با همه خوبی هات

 دل دریایی ات اینگونه زمن سیر شده است

 گرچه از فاصله دور مرا می خوانی

 نوبت تا تو رسیدن به خدا دیر شده است

به قلم حمدالله لطفی در شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۲

.:: ::.


 جمعه هشتم آذر در اصفهان  شعرخوانی خواهم داشت

خیابان پروین. خیابان عسکریه.کوی گلستان

یک نفرعشق مرا باز برانگیخته است

با دوتا چشم عسل، خون مرا ریخته است

یک نفر بخت خودش را به گذرگاه خیال

بر سر موی پریشان تو آویخته است

مثل یک آدم دلمرده به دورازهمه کس

اشک رخساره به خون دلم آمیخته است

آنکه اندیشه و فکرش ، همه آزار من است

سرب ، در حنجره زخمی من ریخته است

شاعران گرچه گرفتار خیال اند ولی

عاشق روی تو یک آدم فرهیخته است

مانده ام با همه پرهیز من ازآدم ها

 یک نفرعشق مرا باز برانگیخته است

تهران -آبان ۷۶

به قلم حمدالله لطفی در چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۲

.:: ::.


و

سرانجام اتفاق افتاد

۲۱ شهریورماه میهمان کنگره بین المللی شعر کردی رضوی در کردستان بودم . دعوت این دوستان را نتوانستم اجابت کنم چراکه درهمین روز بعد از چند سال نه شنیدن و آمدن و رفتن  و به قولی پاشنه در  رو در آوردن  بالاخره جواب بله رو گرفتم وپای سفره عقد نشستم.  شعرهای من به  نوعی همه وامدار اویند وشعرزیرهم تقدیم به ایشان که شریک خوشی ها و دلتنگی هایم هستند...

=================================

چه شد از چشمت افتادم ، مرا دیگرنمی خواهی؟

بیا محض خدا بردار دست از ناز و خودخواهی

از احساس من عاشق که چیزی کم نخواهد شد

به قدر یک سر سوزن ،  به قدر یک پر کاهی

همیشه سربه زیر و پرتلاش و ساده تا دیروز

پس از تو در سراشیب سقوط و رو به گمراهی

نیازی نیست گفتن از تب و سرگیجه و گریه

تو که از حال و روز هر شب من خوب آگاهی

بدون تو چراغ عمر آدم رو به خاموشی

سفید روزهای هفته هم در حال کوتاهی

درون خلوت شب های سرشار از مناجاتت

تورا جان عزیز خود به من هم فکرکن گاهی

خدا حرف دو دستت را یقینا گوش خواهد داد

دعای دختری چون تو به این خوبی به این ماهی

دعا کن با خلوص نیت از عمق وجود خود

برای ما دوتا شاید خدا پیدا کند راهی !!

به قلم حمدالله لطفی در چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲

.:: ::.


اشاره: دوستان زیادی این غزل رو قبل ازمن در وبلاگ هایشان درج کرده اند و صد البته بدون ذکر نامی از بنده حقیر . یادمه چند سال پیش بیت اول و سوم این کار رو در زیر یک تصویر جوان پسنددر یکی از فرهنگسراهای تهران دیدم که به چاپ انبوه رسیده بود و بازهم حق و حقوقی در کار نبود .گله ای نیست کسی حال و حوصله ذکر ماخذ و پرداخت دستمزد هنرمند رو نداره ...

آن که برچشم  پُرازنازتودلباخته است

سالها با غم تو سوخته و ساخته است

در جهانی که همه در پی لذت هستند

غیرعشق تو به خود هیچ نپرداخته است

کاش حرفِ دلِ پردردِ مرا می دانست

آن که بین من و تو فاصله انداخته است

بعدِ آن روز که رفتی ، دل من در هر جا

پرچم عشق تو را باز برافراخته است

عشق تو مثل سواری است که همراه نسیم

سمتِ کوتاهی دیوارِ دلم تاخته است

کی شود باز ببینم که در این هُرمِ غریب

مهردستت به سرم سایه ای انداخته است

به قلم حمدالله لطفی در دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲

.:: ::.


دقیقا سال ۱۳۸۰بود که بعد از برگشتن ازشعرخوانی در دانشگاه شهید بهشتی تهران مهمان دانشجویان مقطع دکتری بودم نیمه های شب بود که دکتر شهرام جلیلیان ترجمه ای از چند غزل بنده را نشانم داد که زمینه ترجمه کتاب شبانه های بی تو شد.از قضا همان شب با دکتر جواد رافع مترجم غزل هایم آشنا شدم .خلاصه ناشر که از فروش شبانه های بی تو راضی بود ترجمه کتاب را نیز به سرعت به چاپ رساند. همان سالها بود که من در مناطق محروم استان ایلام مشغول تدریس بودم .دکتر عزیزی استاد دانشگاه ایلام ضمن استقبال از ترجمه قول داد تا زمینه معرفی کتاب را بعنوان یکی از متون ترجمه ای دانشجویان زبان و ادبیات انگلیسی فراهم آورد. برای استفاده علاقه مندان به ترجمه شعر متن ترجمه کتاب را برای دانلود علاقه مندان گذاشته ام

دانلود ترجمه مجموعه شعر شبانه های بی تو nocturnes without you

ای جان من خسته درمانده فدایت

من منتظرم بشنوم ازدورصدایت 

شاید به صدایت کمی آرام بگیرد

این قلب به خون خفته ازجوروجفایت

دین و دل و دنیا وهرآن چیز که دارم

رفته به سر زلف پریشان رهایت

من راه فراری زحصار تو ندارم

خون من ودل گردن خیل مژه هایت

کوچیده ام ازخویش و به سوی تو شتابان

تا بال و پرم را بگشایم به هوایت

از حال خرابِ من عاشق خبرت نیست

عشق تو به جان و دل من کرده سرایت

دریاب دلم را که از این فاصله دور

افتاده چنان پیچک سرگشته به پایت

عمری ست به دنبال توام خسته و تنها

عمری ست که من می زنم از دورصدایت

 دوراز من و بی پاسخ و سردی و همیشه

من خواب ندارم - به خداوند - برایت

                                             مهرماه ۷۴- انجمن ادبی نیما - ایوان

به قلم حمدالله لطفی در دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲

.:: ::.


 ای خدا این کیست دریک گوشه ای مانند ماه ؟

می زند آتش به جان خسته ام  با یک نگاه

مثل گلبرگی عرق کرده ، پراز شرم بهار

من ولی با کوله باری سهمگین از هر گناه

هرچه پاکی و نجابت هست در حالات اوست

می توان خواند از نگاه بی قرارش گاه گاه

بعد یک شب آشنایی، بعد یک دنیا سکوت

باز هم پایان شب ، آغاز یک روز سیاه

لحظه لحظه عمرمن بی او پرازجان کندن است

بعد از او دست من و دار بلند قتلگاه

می رود سوی همان راهی که نامش زندگی است

ای بهارِعمر کوتاهم ، خدا پشت و پناه

من که ازبس ساده بودم ، فکر می کردم خدا

می کند روزی بساط  وصل ما را ، روبراه

 بهمن 78

به قلم حمدالله لطفی در سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۲

.:: ::.


شنبه ۱۴/۲  به دعوت اهالی شعر و ادب در گرامیداشت مقام معلم درکرمانشاه شعر خوانی داشتم. دست مریزاد به دست اندرکاران این شب شعر........ودیگراین که

پنج شنبه و جمعه۲۶و۲۷ اردیبهشت به دعوت دوستان ادیب در کنگره ملی شعر خیلج فارس در خوزستان حاضر خواهم بود

 من مانده ام این چشم چرا این همه کال است

 چشمان تو آرامش دریای خیال است 

 تو قله ی دنیایی و من خسته ترینم

حالی بده سیمرغ دلم بی پروبال است

 کم حوصله ترازمن عاشق که کسی نیست

 یاد تو قرار دل من در همه حال است

 در شدت وابستگی من به نگاهت

 نه جای شک و شبهه و نه جای سوال است

 حال من ویران شده  تعریف  ندارد

 چون کشور بحران زده درحال زوال است

 دوراز تو نشستن به خداوند حرام است

 بوسیدن  لبهای تو در شرع حلال است

  تا زهر به لبخند تو آمیخته هر دم

 از باغ لبت چیدن یک بوسه محال است

 من عاشق لج بازی شیرین تو هستم

 لج بازی تو مثل تن آب زلال است

 برخیز و بیا تا تو نخواهی به خداوند

 وضع من  وتوطبق همین شکل و روال است

یک عکس در ادامه مطلب

به قلم حمدالله لطفی در یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۲

.:: ::.


چقدر بد است در جواب دوستانی که تقاضای کتاب شبانه های بی تو را دارند مرتب بگویی یک نسخه هم برای خودم ندارم و بدتر اینکه با این اوضاع نشر نتوانی برای چاپ چندم کتاب دست به کار شوی .خیلی دوست دارم که قبل از چاپ مجموعه جدیدم با نام ((راس قرار همیشه)) دست به تجدید چاپ شبانه های بی تو بزنم اما افسوس که پیچ و تاب زندگی ، امروز را به فردا موکول می کند...

دانلود غزل کردی ((نه حات))

 تا بدانی بودنت را دوست دارم

 سر به روی شانه هایت می گذارم

 سرفه کن خاتون شبهای کویری

 من صدای سرفه ات را دوست دارم

 با همان دیدار طاقت سوز اول

 برده ای هوش وحواس واختیارم

 عشق یعنی روی آرامش ندیدن

 عشق یعنی با تو مرد روزگارم

 عشق یعنی دست شستن از زمانه

 عشق یعنی غیر تو کاری ندارم

 عشق یعنی مثل رودی در تکاپو

 گرچه من مانند ریل یک قطارم

 بی تکاپو بی هدف سرگرم هیچم

 چون درختی خشک مانده بی بهارم

 در زمستانی ترین شب های دنیا

 با خیالت دل به دریا می سپارم

 در نهایت گر بیایی و نیایی

 تا قیامت جاده را چشم انتظارم...    

برگرفته از شبانه های بی تو (1375)

یک عکس در ادامه مطلب

به قلم حمدالله لطفی در پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۲

.:: ::.


.............. مطالب قدیمی‌تر >>

Powered By
This Themplate By Theme-Designer.Com

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر