عضویت: 1391/06/05
تعداد پست: 3249
خیلی وقتا هم شوشو پا میشه میپرسه رفتن؟؟
میگم کیا؟
میگه مامایناا
میگم اره رفتن بخواب
حالا کسی هم خونمون نبوداااااا
عضویت: 1391/06/05
تعداد پست: 3249
مامان خوشبخت
عضویت: 1391/09/21
تعداد پست: 1024
زن داداشم یه شب پیش مادرش خواب بوده فکر کرده بغل داداشمه زن داییم (مادرش) میگفت تا صبح هی منو می بوسیده و قربون صدقم میرفته و دست میکشیده رو موهام
برای خودت دعاکن که آرام باشی... که حتی وقتی توفان می آید، از آرامش تو آرام گیرد..
در مورد کرونا سوالی داری؟
همین الان از پزشکان متخصص دکتر ساینا سوالت رو بپرس
عضویت: 1391/06/05
تعداد پست: 3249
مادر جومونگ واااا یهنوز دارم با صدای بلند میخندم
عضویت: 1391/09/21
تعداد پست: 1024
ایشالا مامان اردیبهشت بیای تاپیک بزنی بگی مامان شدی
برای خودت دعاکن که آرام باشی... که حتی وقتی توفان می آید، از آرامش تو آرام گیرد..
1825 گل_بهار24985
عضویت: 1391/06/05
تعداد پست: 3249
ساغر مستی
پست ها: 4,214
عضویت: 22/2/1392
+6
1392/7/4 1:35 ب.ظ
ههههههههههه
منم ی بار نصف شب بیدار شدم قرص شوهرمو بدم خودم قرصو خوردم ی لیوان آبم خوردم رفتم خوابیدم صبح شوشو گفت اااا من قرصمو دیشب نخوردم گفتم چرا بابا من ساعت گذاشته بودم بیدار شدم رفتم قرصتو آوردم.......
واااااااااااااااااای خودم خوردمش
عضویت: 1390/07/09
تعداد پست: 1721
شوهره منم خیلی تو خواب حرف میزنه
هی سره کارگراش داد میزنه و اسمشونو میگه
بعضی وقتا هم قربون صدقه من میره
منم اوایل ازدواج نامردی نمیکردم تا قربونم میرفت میدیدم حرف میزنه
ازش هی سوال میکردم
میگفتم من و دوست داری عاشقمی اونم جواب میداد تا میپرسیدم قبل منم عاشق بودی ساکت
میشد 10 بارم میپرسیدم اما به این سوال که میرسه جواب نمیده.....
دیگه دارم مشکوک میشم ههههههه
خدایا حال خوب الانم رو مدیون توام....خدایا شکرت
عضویت: 1391/06/05
تعداد پست: 3249
عضویت: 1390/09/27
تعداد پست: 352
یبارم خواب دیدم شوهرم با یه زن دیگست
بیدار شدم شروع کردمزدنش و فحش
بنده خدا رنگش گچ شده بود
میگفت چته ؟!!!؟؟؟؟؟!؟؟؟؟؟!!!
من بد و بیراه میگفتم بهش و گریه میکردم
عضویت: 1392/05/05
تعداد پست: 381
یه بار مامانم بنده خدا خواب و بیدار بوده سردش میشه میخواسته بلوز بپوشه بعد میبینه سرش از یقه ش رد نمیشه بعد دیگه کاملا هوشیار میشه میبینه شلوار کردی بابام و پوشیده و دو تا دستاشم تو لنگه های شلوار بابامه خخخخخخ...
1911 زنجبیل
عضویت: 1392/05/05
تعداد پست: 381
میگفت کلیییییییییییی نشستم تنهایی و آروم خندیدم
عضویت: 1390/09/03
تعداد پست: 1615
واااااااااااااااااااااااای خیلی باحالید کلییییییییییییییی خندیدم
عضویت: 1389/09/02
تعداد پست: 8190
یه شب دانشجو بودم رفتم خونه دوستم تا صبح ترکی حرف زد منم نشسته بودم گوشه اتاق از صداش خوابم نمیبرد و گوش میدادم و هیچی هم نمیفهمیدم
صبح براش گفتم من دیشب تا صبح از دست تو نخوابیدم اونم گفت این که چیزی نیست یه بار بلند شدم توی خواب یک کلی کشیدم همه از خواب پریدن از وحشت
عضویت: 1389/02/18
تعداد پست: 2276
منم بگم
دخترم که دنیا اومد خیلی بی خوابی کشیدم منم که خیلی خواب آلو برام سخت بود یه روز به زور خوابوندمش کنار خودم همسری هم کنارمون خوابید تا خوابم عمیق شد یه دفعه باگریه دخترم از خواب پریدم میزدم رو سینه شوهرم میگفتم پیش پیش بخواب همسرم بلند بلند میخندید دلش سوخت نگهش داشت من خوابیدم
عضویت: 1391/01/19
تعداد پست: 6410
یه شب خواب میدیدم یه دختره افتاده دنبال شوهرم اومدم دختره رو جر بدم زدم تو گوشش چشمامو باز کردم دیدم زدم تو گوش شوهرم خخخخخخخخ
چند شب پیشم که از صبحش سریال خاطرات خون اشامو دیده بودم همسریم داشت حرف میزدم یهو از خواب بیدار شدم بوسش کردم با تاسف گفتم عزیزم از وقتی خون اشامه گازت گرفته خیلی حرف میزنی خخخخخخ
خدایا شکرت برای همه چی خیلی دوست دارم خیلی.......یا حضرت عباس ممنون از لطفتون اقا،لطفا مراقب دختر نازم باش یا امام زمان
1904 *خاله_ی_فندق*
عضویت: 1392/04/15
تعداد پست: 529
من نصفه شب از خواب بیدار شدمو رفتم سماورو روشن کردم بعدش خوابیدم
دختر قشنگم تو خیلی قوی بودی ببخش مادرو که لیاقت داشتن تورو نداشتم?
عضویت: 1392/05/17
تعداد پست: 403
منم ماه رمضون امسال ساعت و گذاشته بودیم 4 و نیم. من بلند شدم و غذا رو داغ کردم. رفتم شوهرم و صدا زدم. اون بدبختم وضو گرفت و اومد. حالا نگاه ساعت کردیم میبنم ساعت 2و ربعه. اصلا باورم نمیشد. حالا به شوهرم میگفتم بیا بریم بخوابیم اونم میگفت نه بیا بخوریم!!!!!!!!!کلا خنده بود.
من به آمار زمین مشکوکم اگر شهر پر از آدمهاست *پس چرا یوسف زهرا تنهاست؟..................
برای ظهورش صلوات
عضویت: 1391/05/06
تعداد پست: 20328
عضویت: 1388/12/08
تعداد پست: 451
(وقتی وجود خدا رو "باورت" بشه،خدا یه نقطه میذاره زیر باورت و "یاورت" میشه)
عضویت: 1390/12/24
تعداد پست: 3642
هیچکس مثل من تو خواب حرف نمیزنه تازه چشمامم بازه ادامه شو میگم ولی هوشیار میشم یادم نمیاد یا خیلی کم یعنی شوهرم سوژه دارههااااااااااااااااااااا
یه بار اصلا اینقدر بلند بلند حرف زدم حتی دستمم بالا بود داشتم میگفتم تمام این کنده کاریها جای لوستر منظورم بوده تموم اینا کار دست خودمه شوشو میگفت تو خواب اینارو جدی جدی میگفتی مرده بودم از خنده داری واسه کی خالی میبندی شوشو هم میگفته آره جون خودش همش کار دست اینه
یه بارم شب پاتختی بود عکس بزرگ عروسیمو هنوز نزده بودم به دیوار
منم کلا آدمی هستم خیلی گرم سلاو علیک میکنم مخصوصا عروسی حنابندون داشتیم همش مهمونی و.......اینا منم حسابی تو جو با ادب بودن بودم
قاب عکسم گذاشته بودیم پایینه تخت یعنی روبرو خودمون
منم نصف شب بیدار شدم قشنگ ییادمه خداشاهده پیش خودم گفتم اینا اینجا چی میخوان(منظورم قاب عکس بود فکرکردم کسی واستاده )خیلی شیک و مجلسی نشستم رو تخت گفتم سلام حال شما خوب هستید قربوون شما خیلی خوش اومدین بعدم دراز کشیدم پتو رو خودم انداختم لباس خواب تنم بود خوابیدم همه اینا درعرض 20ثانیه اتفاق افتاد یهو مغزم فعال شدددددددد اینقدر خندیدم شوهرمم بیدار کرده بودم تند تند واسش تعریف میکردم خودمم که مرده بودم از خنده ولی شوشو نخندید گفت بخواب عزیزم خیلی خسته ای
بیشتر کسانی که با طنز صحبت میکنند ، با احساس تر و غمگین تر هستند !
(((((وودی آلن)))))