الف – ضرب المثل :
1 – جل دز عقل
jol doze agle
( جهل دزد عقل است )
2 – هر گدول ني تر ، من كار مسرا ، زار بده
har gedol nitare men karomsara zara bede
( هر الاغ نري ، نميتواند در كاروانسرا عرعر كند )
منظور بعضي جاها براي هر كسي محل عرض اندام نيست .
3 – يا اربابم بمير ، يا عروسي بكن .
ya arbabom bemire ya arosi bokone
( يا اربابم بميرد ، يا عروسي كند ) منظور : هر اتفاقي كه ميخواهد بيفتد ، اما در اين ماجرا سودي حاصل شود .
4 – گپ گپي كش ، دنقرو اوي كش .
gap gapi kase dunguro ovi kase
( حرف حرف را مي كشد ، حليم آب را مي كشد ) اين ضرب المثل را در موقعي مي آورند كه يك بگو مگوي معمولي ادامه پيدا مي كند و به يك مرافعه تبديل مي شود .
5 – دز خون يا داي ، يا ده دار .
doze hone ya daya ya dohdar
( دزد خانه يا مادر است يا دخترش )
ب – چيستان
1 – چار پاي نگاي خاگ اي ريز نمرخ
car paya nagaye xage I – rize namorxe
( چهار پاست ، گاو نيست ، تخم ميگذارد مرغ نيست )
جواب : - كاس پشت ( لاك پشت )
2 – ي قلا اوم نشس دو قلا اوم نشس
سه قلا اوم نشس مينا گاز اوم نشس
سر فراخ اوم نشس ديم دراز اوم نشس
ye gala oma nesas
se gala oma nesas
sar farax oma nesas
do gala oma nesas
mina gaz oma nesas
dim deraz oma nesas
(يك كلاغ آمد نشست ، دو كلاغ آمد نشست ، سه كلاغ آمد نشست ) (( سه پايه )) مينا گاز ( كدبانو ) آمد نشست ، سر فراخ ( ديگ ) آمد نشست ، ديم دراز ( ملاقه ) آمد نشست
جواب : سه پايه ، كد بانو ، ديگ ، ملاقه
3 – اسب سيه زين كنين دل بچه ها خش كنين
Asbe seye zin konim dele bacaha xos konim
( اسب سياه را زين كنيد – دل بچه ها را شاد كنيد )
جواب : نان – ساج
4 – ي قلا اوم نشش بالاي چن قلا
گف سلام عليك اي صد قلا
گف مان صد قلا ،
قدما ، نصف ما ، ربع ما ،
ختن بييار يمون تا ما و اويم صد قلا
ye gala oma nesas balaye cangala
gof salam alyke ey sad gala
gof ma na sad gala
gadema nesfe ma robe ma
xotane biyarimon ta ma vavim sad gala .
( يك كلاغ آمد نشست ، بالاي چند كلاغ ، گفت سلام عليك اي صد كلاغ ، گفت ما نيستيم صد كلاغ ، اندازه ي ما ، نصف ما ، يك چهارم ما ، تو خودت هم ، بيائي پيش ما ، ما مي شويم صد كلاغ )
جواب : ما و ما و نصف ما ، نصفه اي از نصف ما
گر تو هم ، با ما شوي ، ما جملگي صد ميشويم
پ – افسانه :
مضمون بيشتر افسانه هاي روستاي (( سميه )) در باره ي سر گذشت پادشاهان . امامان و مسائل مذهبي دور مي زند . افسانه هاي فراواني نيز درباره ي حيوانات ، و حوش و قحط سالي ها رواج دارد و همه حاوي نكات آموزشي و اجتماعي مي باشند و بعضي از آنها ، چاشني طنز آلودي هم دارند . آمدن راديو به روستا و پخش داستان هاي شب و افسانه هاي گوناگون ، توجه روستائيان (( سميه )) را بخود معطوف داشته است ، به گونه ايكه روستائيان كمابيش افسانه هاي محلي را به فراموشي سپرده اند . اكنون ديگر مادر جوان هنگام خواب كودكش ، آن قصه هاي شيرين و لالائي هاي گوشنواز قديمي را كمتر زمزمه مي كند . اينك ترجمه ي يكي از افسانه ها را در ده به صورت فونتيك ضبط شده است در زير مي خوانيم :
مرد عابد و خدا
شخص عابدي ، سال ها در پيشگاه خداوند مشغول عبادت بود و پيش خود فكر مي كرد كه مرد با ايماني شده است . و چون پا به سن گذاشته بود ، يكي از روزها ، از خدايش استغاثه نمود كه : (( اي خدا ! حال پير و فرسوده شده ام ، از تو مي خواهم كه مرا به عرش ببري )) . در ضمن راز و نياز پيرمرد با خدا ، رندي كه به حرفهاي پير مرد گوش مي داد يك (( جيرا jira )) ( زنبيل ) با خود به پشت بام برد و به وسيله ي طنابي از سوراخ بام آويزان نمود و بدون آنكه ديده شود با صداي سحر آميزش گفت : (( اي عابد ! جبرئيل را فرستادم كه تو را به عرش بياورد ، روي بال جبرئيل بنشين و به عرش بيا )) . عابد درون زنبيل نشست و رند زنبيل را بالا كشيد . اما كمي مانده به سوراخ سقف ، طناب را رها كرد و عابد با زنبيل نقش زمين شد . در اين هنگام صدايي از او خارج شد . رند گفت (( اي عابد من ! . . . . . ؟ )) عابد پاسخ داد : (( بلي ، وقتي تو خدا باشي و جبرئيل اين زنبيل ، خيلي خوب شد كه . . . . )) .
ت - ترانه هاي محلي
ترانه هاي عاميانه كه در اين روستا خوانده مي شود ، نظير همه ي ترانه هاي عاميانه مناطق ديگر ايران ، سراينده و گوينده ي شناخته شده يي ندارد ، بعضي از ابيات اين ترانه ها از افسانه ها و جنگ و گريزها و منظومه هايي اخذ شده است كه متعلق به مردم (( شبانكاره )) است . پيداست كه اين ترانه ها طي جند نسل ، دهان به دهان گشته ، تغييراتي در آن بوجود آمده ، به مرور زمان با سليقه و ذوق مردم تحولاتي در آن ها وارد آمده است ، تا سرانجام به شكل به شكل كنوني به مردم اين نسل رسيده است . اين ترانه ها بصورت تك بيت و نيز بصورت دو بيتي هايي ست كه با مختصر تفاوتي تا دورترين مرزهاي (( شبانكاره )) دهان به دهان ميگردد . در زير چند بيت از ترانه هاي محلي آورده مي شود :
hasiyay taunalat zaminay gazika
xandeye dirva dirat da hazaka
( حاشيه ي شلوارت زمين را متر مي كند
زماني كه ميخندي من لذت ميبرم )
dodar vo gojis kala xey men saharaziri
tarsom tam buvaranat tay osay fagiri
( دختر ، به هنگام آمدن از سرازيري ، كمرت را مي چرخاني
ترسم ، كه من فقيرم ، تو را از من بگيرند )
goil semale mal + ey jumas harier
casmunas casmey sekal + ey pas mey panire .
( گلي دارم در شمال محل است ، پيراهنش از پارچه يي حرير است )
چشمانش مانند چشمان »آهوست ، سفيدي پاهايش مانند پنير است )
nare konam quce galama si bibi hakima
balkama tayem nabaran hay nomzamo akima
( قوچ گله ام را نذر مي كنم به بي بي حكيمي مي دهم
شايد نامزدم را نبرند ، چون يك نامزد بيشتر ندارم )
saya zanjil gamam ruz jai binawai
( شب در زنجير غم هستم روز در بينوايي بسر ميبرم )
delbarai deja vabn
dar alam ce zes ta
tark dostit bokonom
gar hor behesta
) دلبري كه دو دلبر داشته باشد در دنيا چقدر زشت است
ترك دوستي او را مي كنم ، اگر حوري بهشت باشد )
maskesoze car angelay nazar voy pey mal
na Xoda xomay kosay naayl kome bayr