شناسایی ویژگیهای انسان از دیدگاه قرآن، همواره مورد توجه اندیشمندان اسلامی بوده است. در قرآن کریم، دو دسته از آیات درصدد تبیین این ویژگیها برآمدهاند. دستهای از آنها به ثناگویی او پرداخته و بهترین سپاسها و ستایشها را در حق او روا میدارند و دستهای دیگر او را سرزنش کرده و بدترین نکوهشها را نثارش میکنند. هدف از این نوشتار، رازگشایی از این توصیفات دوگانه قرآنی است. تحقیق حاضر با رویکرد نظری و روش کتابخانهای و به منظور نقد و بررسی اقوال و آراء برخی از اندیشمندان اسلامی انجام شده است. تفکیک بین مرحله تکوین که خداوند امکانات و تواناییهای ویژهای در اختیار انسان قرار داده و مرحله ارزشگذاری اخلاقی که همواره با اراده و اختیار و تکلیف همراه است، کلیدی است که میتواند در بازگشایی این راز به ما مدد رساند.
قرآن کریم آیات فراوانی را به انسان و بیان اوصاف و ویژگیهای او اختصاص داده است. در برخی از این آیات، عالیترین ثناها و ستایشها درباره انسان به کار رفته و به بهترین شکل و با زیباترین الفاظ از او سخن رفته و ویژگیهای منحصر به فردی به او نسبت داده شده است؛ در حالی که در برخی آیات دیگر، بدترین نکوهشها در مورد انسان به کار رفته و او با الفاظ صریح و غیرصریح سرزنش شده است.
اکنون سؤال اصلی نوشتار حاضر، این است که راز این توصیف دوگانه در چیست؟ و اینکه این دو دسته از آیات چگونه با هم جمع میشوند و تفسیر آنها چگونه خواهد بود؟ آیا متعلق و موضوع دسته اول از آیات، با متعلق آیات دسته دوم یکی است؟ آیا انسانی که آنگونه تکریم شده، همان انسانی است که اینگونه نکوهش گشته؟ چه رازی در انسان قرآن وجود دارد که قرآن چنین گوناگون از او یاد میکند؟ داستان انسان قرآن، چگونه داستانی است؟ گرهگشایی از داستان انسان چگونه میسور خواهد شد؟ ضرورت رسیدن به نقطه مشترکی از تفسیر این دو دسته از آیات، با هدف شناخت بهتر انسان مطلوب قرآن، اهمیت این پژوهش را مضاعف میکند. به همین منظور، بسیاری از اندیشوران و مفسّران در ذیل آیات و البته به صورت خاص و جزئی درصدد پاسخگویی به سؤالات پیشگفته برآمده و هریک از ظنخویش، بهرازگشاییاینمعما همت گماشتهاند. این نوشتار نگاه تازه و البته جامعی به موضوع داشته و با طرح برخی از این پاسخها، نقد گونهای از هریک از آنها ارائه میکند. پاسخهای ارائه شده، در برخی موارد ممکن است ناظر به یکدیگر باشند. به همین جهت، پس ازنقلپاسخها،مؤلفههایاصلیهرپاسخراطرح میکنیم و سپس به تحلیل و ارزیابی پاسخ ارائه شده میپردازیم.
آیات ستایشگر انسان
1. انسان خلیفه خدا در زمین است.2
2. انسان موجودی انتخاب شده و برگزیده است.3
3. انسان دارای شخصیتی مستقل و آزاد است و با انتخاب خود یکی از دو راه سعادت و شقاوت را برخواهد گزید.4
4. انسان امانتدار خدا و دارای رسالت و مسئولیت است.5
5. انسان از کرامت و شرافت ذاتی برخوردار است و خداوند او را بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داده است.6
6. نعمتهای زمین برای انسانآفریده شده است.7
7. در سرشت انسان، علاوه بر عناصر مادی که در جماد و گیاه و حیوان وجود دارد، عنصری ملکوتی و الهی وجود دارد.8
8. او به حکم فطرتش از قوه تمیز نیک و بد برخوردار است.9
9. ظرفیت علمی انسان، بزرگترین ظرفیتی است که یک مخلوق ممکن است داشته باشد.10
مواردی دیگری نیز هست که قرآن با صراحت یا اشاره آدمی را ستوده است تا جایی که خودش نیز در آفرینش چنین مخلوقی به خودش تبریک و آفرین گفته است: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»(مؤمنون: 14) چراکه انسان را در بهترین ساختار و تقویم آفریده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.» (تین: 4)
آیات نکوهشگر انسان
1. انسان بسیار ناسپاس و پوشاننده حق است.11 ناسپاسی او آشکار است.12 علاوه بر این، او ستمپیشه است.13
2. او بسیار شتابگر است.14 اصلاً گویی از عجله آفریده شده است.15
3. او بسیار حریص است؛ با رسیدن شر، ناله و فریاد میکند و با رسیدن به خیر، از دیگران دریغ میورزد.16
4. او ممسک و بخیل است.17
5. اگر اندکی شر و بدی به او برسد، زود ناامید میشود.18
6. اگر احساس کند و گمان برد که نیازش برآورده شده ودیگربهکسینیازمندنیست،دستبهشورشوطغیانمیزند.19
7. انسان ضعیف و ناتوان است.20
8. موجودی است جدل پیشه.21
9. او به شدت، دوستدار مال است.22 در این مسیر، زیادهخواهی میکند.23
نیز آیات فراوان دیگری هست که به بیان اوصاف انسان میپردازد و این توصیف تا «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف: 179) و «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»(تین: 5) نیز ادامه مییابد.
پس از ذکر نمونههایی از هر دسته از آیات، آراء پیرامون آنها را در قالب پاسخهایی ارائه مینماییم.
پاسخ اول
ستایشها ناظر به انسان با ایمان، و نکوهشها ناظر به انسان بیایمان است.24
استاد مطهّری در اینباره معتقد است:
حقیقت این است که این مدح و ذم، از آن نیست که انسان یک موجود دو سرشتی است: نیمی از سرشتش ستودنی است و نیمی دیگر نکوهیدنی؛ نظر قرآن به این است که انسان، همه کمالات را بالقوه دارد و باید آنها را به فعلیت برساند و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد.25
از نظر استاد،26 انسان در ناحیه خصلتها و خویها، موجودی بالقوه است؛ یعنی در آغاز تولد، فاقد خوی و خصلت است؛ بر خلاف حیوانات که هریک با برخی ویژگیها متولد میشوند. انسان چون فاقد هرگونه خوی و خصلتی است و از طرفی خویپذیر و خصلتپذیر است، به وسیله خصلتها و خویهایی که رفته رفته پیدا میکند، یک سلسله «ابعاد ثانوی» علاوه بر ابعاد فطری برای خویش میسازد. انسان یگانه موجودی است که قانون خلقت، قلم ترسیم چهره او را به دست خودش داده است که هرگونه که خود میخواهد آن را ترسیم کند؛ یعنی بر خلاف اندامهای جسمانیاش (که کارش در مرحله رحم به پایان رسیده است) و بر خلاف خصلتهای روحی و اندامهای روانی حیوانات (که آنها نیز در مرحله قبل از تولد پایان گرفته است) اندامهای روانی انسان ـ که از آنها به خصلتها و خویها و ملکات اخلاقی تعبیر میشود ـ به مقیاس بسیاروسیعیپسازتولدساختهمیشود.
این است که هر موجودی حتی حیوان، آن چیزی است که او را ساختهاند؛ ولی انسان آن چیزی است که خود بخواهد باشد. ایشان شرط اصلی وصول انسان به کمالاتی را که بالقوه دارد ایمان میدانند.27 از ایمان، تقوا و عمل صالح و کوشش در راه خدا برمیخیزد و به مدد ایمان است که علم از صورت یک ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج میگردد و ابزاری مفید میشود.
پس انسان حقیقی که خلیفهاللّه و مسجود ملائکه است، همه چیز برای اوست و سرانجام دارنده همه کمالات انسانی است، انسان با ایمان است نه انسان بیایمان. انسان منهای ایمان کاستی دارد و ناقص است. چنین انسانی حریص، خونریز، بخیل و ممسک، کافر و از حیوان پستتر است.
شهید مطهّری، انسان فاقد ایمان و جدا از خدا را انسان واقعی نمیداند.28 انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او و به یاد او آرام میگیرد بپیوندد، دارای همه کمالات است و اگر از آن حقیقت یعنی خدا جدا بماند، درختی را ماند که از ریشهاش جدا شده است.
آیتاللّه مکارم شیرازی نیز پس از طرح این پرسش که راه تعامل و توافق آیات نکوهشگر انسان با آیات ستایشگر او چیست و مذّمت انسان چگونه با مقام خلیفهاللهی وی سازگار است؟ وی میگوید:
انسان دارای دو بعد وجودی است و به همین دلیل میتواند در قوس صعودیش به اعلی علیین رسد و در قوس نزولیش به اسفل سافلین کشیده شود. اگر تحت تربیت مربیان الهی قرار گیرد و از پیام عقل الهام پذیرد و خودسازی کند، مصداق «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً» میشود، و اگر به ایمان و تقوا پشت کند و از خط اولیای خدا خارج گردد به صورت موجودی ظلوم و جهول و کفّار و یؤوس و کنود درمیآید.29
به نظر ایشان، آنهمه مقام و شخصیت و ارزش انسان مشروط به این است که تحت نظر رهبران الهی قرار گیرد. در غیر این صورت، انسان به گونه گیاهی خودرو پرورش مییابد و در میان هوسها و شهوات، غوطهور میشود، سرمایههای عظیمی را که بالقوه دارد از دست میدهد و جنبههای منفی در او آشکار میشود. طبیعت انسانی ذاتا واجد چنین صفات زشتی نیست.30
در تفسیر هدایت نیز آمده است:
آدمی از دوگونه آفریده شده است: نور (از خدا) و تاریکی (از نفس خودش) و خدای متعال میفرماید: «مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ»[نساء: 79 ]دیگر چیزهایی که در انسان است همچون تجلیاتی از نیرو و ضعف و خیر و شر، همه سایههایی از این دو گونه است. چیزی که هست بر انسان لازم است که در آن بکوشد تا بر تاریکی و سایههای موجود در نفس خود غالب شود و نور و تابش آن را رشد دهد... خدای تعالی نهفتههای نفس بشر را از خیر و شر به او معرفی کرده و به او اراده انتخاب و اختیار داده است تا به وسیله آن از صفات بد و طبایع آن در صورتی که بخواهد تجاوز کند یا در راه آنها روانه شود [دوری کند] و برای وی راهیراکهچونازآنبرودسالممیماندمعینکردهاست.31
صاحب این تفسیر گفته است: «هر جا که از کلمه انسان ذکری به میان میآید، ظاهرا مقصود، طبیعت نخستین انسان و پیش از تزکیه و تعلیم است.»32 بنابراین به نظر این گروه، ذات انسانی میتواند واجد صفات منفی شود؛ اگر تحت تعلیم و تزکیه قرار نگیرد.
مؤلفههای اصلی پاسخ اول
الف) انسان در آغاز تولدش نه واجد صفت مثبتی است و نه دارای صفت منفی. بلکه او همه اینها را به شکل بالقوه داراست و میتواند بالقوههایش را به فعل تبدیل کند. پس طبیعت نخستین انسان، هیچ جهت و سمت و سویی ندارد و چون جهت ندارد، نمیتوان گفت که یکی اصل است و دیگری فرع یا یکی بر دیگری رجحان دارد. در حقیقت انسان است که باید به قابلیتها و قوههایش، سمتوسو دهد و آنها را از قوه محض به فعلیت درآورد. پس طبیعت انسان، چون فعلیتی و جهتی ندارد، نه به آن ستایشی تعلق میگیرد و نه نکوهشی.
ب) ستایشهای خداوند در قرآن به انسانِ تربیت شده تحت نظر انبیای الهی تعلق میگیرد و نکوهشهای او به انسان دور مانده از ایمان.
اگر انسان در مسیر از قوّه به فعل درآمدن، به عامل ایمان تمسک کند و تحت تربیت مربیان الهی قرار گیرد و خودسازی و تهذیب نفس کند، خصلتهای نیک خویش و کمالات و استعدادهای مثبتاش را به فعلیت درخواهد آورد و تنها در این صورت است که ستایشهای خداوند از انسان به او تعلق میگیرد. اوست که شایستگی جانشینی خداوند در روی زمین را داراست و اوست که همه آنچه در آسمانها و زمین است مسخر فرمانشاند و اوست که لیاقت اینکه مسجود فرشتگان باشد را داراست. اما اگر چنین نشد و انسان به این ابعاد مثبت روی نیاورد و خود را از ایمان و تقوا دور کرد، دیگر این انسان، ارزش و لیاقت ستایش خداوند را نخواهد داشت؛ بلکه مستوجب سرزنش و نکوهش خواهد بود. این انسان، ابعاد منفی وجودی خویش را به فعلیت درآورده، آنگاه به صورت موجودی ظالم و جاهل و... درخواهد آمد. به تعبیر شهید مطهّری، انسانِ فاقد ایمان و جدا از خدا انسان واقعی نخواهد بود.
نقد پاسخ اول: این دیدگاه، وجود استعدادهای مثبت و منفی را در انسان به شکل یکسان میپذیرد و از نظر صاحبان این دیدگاه، هیچیک از این دو، بر دیگری اصالت و برتری ندارد و عوامل رشد و زمینههای به فعل درآوردن هریک فراهم شود، به عرصه ظهور میرسد. اگر به دنبال نیکان و صالحان رفت، استعدادهای کمالی و معنویاش شکوفا خواهند شد و اگر به آنها پشت کرد و راه دوری از آنها را برگزید، استعدادهای حیوانی و مادیاش بروز خواهند یافت. اما اینکه اصالت با کدام است؟ پرسشی است که پاسخش را از دیدگاه اول نمیتوان دریافت.
مطلب دیگر اینکه جایگاه و پایگاه هر یک از این زمینههای منفی و مثبت در انسان در کجاست؟ آیا خوبی و بدی، خیر و شر در انسان به هم آمیخته است؟ و هیچیک جایگاه مخصوص به خود ندارند؟
نکته سوم اینکه به نظر میرسد ایمان و تزکیه و تعلیم، مربوط به مرحلهای است که انسان دارای اختیار و اراده است و خداوند او را به اجرای اوامر و ترک نواهی تکلیف کرده است؛ در حالی که میبینیم بسیاری از مدحهای قرآن از انسان، اصلاً ناظر به این مرحله نیست و به مرحله قبل از این، توجه دارد که همان مرحله تکوین است و شاید بهتر است گفته شود مدح در اینجا، مدح آفرینشگرِ انسان است که برای به کمال رساندن او، چنین امکانات و استعدادهایی در اختیارش قرار داده است. پس نمیتوان گفت همه مدحهای خداوند، به انسانِ به علاوه ایمان تعلق میگیرد.
پاسخ دوم
مدحها ناظر به فطرت انسان و نکوهشها ناظر به طبیعت انسان است.33
از این نظرگاه، انسان همه استعدادهای منفی و مثبت را به شکل بالقوه داراست، اما استعدادهای مثبت در فطرت اوست و استعدادهای منفی در طبیعتش و اولی اصل است و دومی فرع.
از دیدگاه علّامه طباطبائی، آدمی دارای دو حال است:
یکی حال فطری و دیگری حال عادی. حاکم در حال عادی، عرف و عادت است؛ اما حال فطری انسان به گونهای است که به عادات و رسوم مشوب نگشته و عرف و عادت هیچ دخل و تصرفی در آن ندارد. به همین دلیل، انسانی که با تأیید الهی و یا به خاطر پیشامدی، اسباب ظاهری را فراموش کرده، به فطرت ساده خود بر گشته، همواره چشم امید به خدای خود دوخته و رفع گرفتاریاش را از او میخواهد نه از اسباب ظاهری.34
ایشان در ذیل آیه 14 آلعمران میگوید:
مراد از حب شهوات، علاقه معمولی نیست، پس دلدادگی و مرحله شدید حب است (که خود نوعی جنون است و به همین جهت به شیطان نسبت داده شده) و اگر مراد، اصل علاقهمندی که امری است فطری میبود، به شیطان نسبتش نمیداد؛ چون علاقه معمولی و فطری را خداونددر دل همهنهادهاست.35
بر این اساس، وی بیشتر مواردی راکه صفات نکوهیده به انسان نسبت داده شده، ویژه گروه خاصی نمیداند، بلکه صفت نوع بشر و از طبایع او میداند.
امام خمینی قدسسره نیز در اینباره میگوید:
بدان که از برای قلب، که مرکز حقیقت فطرت اوست، دو وجهه است: یکی وجهه به عالم غیب و روحانیت؛ و دیگر، وجهه به عالم شهادت و طبیعت. و چون انسان ولیده عالم طبیعت و فرزند نشئه دنیاست ـ چنانچه آیه شریفه «فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ» نیز شاید اشاره به آن باشد ـ از بدو خلقت در غلاف طبیعت تربیت شود، و روحانیت و فطرت در این حجاب وارد شود، و کمکم احکام طبیعت بر آن احاطه کند، و هرچه در عالم طبیعت رشد و نمای طبیعی کند احکام طبیعت بر آن بیشتر چیره و غالب شود. و چون به مرتبه طفولیت رسد با سه قوه، همآغوش باشد که آن قوه شیطنت ـ که ولیده واهمه است ـ و قوه غضب و شهوت میباشد. و هر چه رشد حیوانی کند این سه قوه در او کامل شود و رشد نماید و احکام طبیعت و حیوانیت بر آن غالب شود و شاید کریمه شریفه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ» اشاره باشد به نور اصلی فطرت، که تخمیر به ید قدرت حق تعالی شده و آن «احسن تقویم» است؛ زیرا که بر نقشه کمال مطلق جمال تام است و رد به «اسفل سافلین» اشاره به این احتجاب به طبیعت ـ که اسفل سافلین است ـ باشد. و چون این احتجابات و ظلمات و کدورات بر نفس غالب و چیره است، و کم اتفاق افتد که کسی به خودی خود بتواند از این حُجُب بیرون آید و با فطرت اصلیه سیر به عالم اصلی خود بنماید و به کمال مطلق و نور و جمال و جلال مطلق برسد، حق ـ تبارک و تعالی ـ به عنایت ازلی و رحمت واسعه، انبیاء عظام ـ علیهم السلام ـ را برای تربیت بشر فرستاد و کتب آسمانی را فرو فرستاد تا آنها از خارج، کمک به فطرت داخلیه کنند، و نفس را از این غلاف غلیظ نجات دهند.36
آیتاللّه جوادی آملی در اینباره به تفصیل سخن گفته است. از نگاه ایشان، قرآن، از انسان دو تصویر نشان میدهد: تصویری از طبیعت انسان و تصویری از حقیقت او؛ به لحاظ طبیعت، ترسیم مینماید که با در نظر گرفتن آن بخش مادی و طبیعی، آدمی را همواره در پی اسراف و اتراف و لذتجویی و رفاهطلبی و تنپروری میداند و بیش از پنجاه آیه مشتمل بر نکوهش انسان در همین زمینه طبیعی ارائه میفرماید؛ اما جنبه دیگری نیز برای انسان در قرآن کریم بیان شده که همه ملکات و فضیلتهای بلند انسانی ـ الهی چون کرامت، خلافت، حمل امانت، شرافت و... را دربر میگیرد و آن، همان حقیقت روحاللهی و اصل و اساس انسانی است که طبیعت را به عنوان فرع و تابع، زیر پوشش خود گرفته است. با توجه به این سخن، پاسخ این پرسش که «سرشت انسان چگونه است؟» آشکار میشود؛ زیرا از یکسو وجود دو جنبه مذکور در انسان نشان میدهد که آدمی، هرگز با سرشتی بیتفاوت نسبت به خیر و شر آفریده نشده و از سوی دیگر، به جهت اصالت جنبه ملکوتی با آن همه فضایل الهی و فرع بودن طبیعت رفاه طلب آدمی، روشن میشود که گرایش انسان به لحاظ اصل حقیقت خود به سوی فضایل و ملکات الهی ـ انسانی است و سمت و سوی وجود و چهره جان او همواره با ایمان و خیر و مسائل ارزشی رو به روست.37
رغبت به کار نیک، طبع اولین و حالت مستقیم انسان است و میل به شر و تباهی، حالت ثانوی و انحرافی اوست. انسان ذاتا خوبیها را میخواهد و زیباییها را میجوید،ازبدیهاگریزانواززشتیهارویگرداناست.38
آیتاللّه جوادی آملی مینویسد: «فطرت و سرشت آدمی به خیر و نیکویی گرایش دارد و آن را نه میتوان ذاتا مایلبهپلیدیدانستونهبیتفاوتنامید.»39 به باورایشان:
آدمی دارای طبیعت است و فطرت که اوّلی تنپرور و لذتجوست و دومی حقطلب و عدالتخواه. هر کس فطرت را بر طبیعت خویش غالب سازد و به جهاد با هواهای نفسانی برخیزد، مالک نفس خویش خواهد شد؛ چنانکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «جاهدوا اهواءکم، تملکوا انفسکم»؛40 با هوسها جهاد نمایید تا مالک خودتان شوید. وگرنه انسان مغلوب نفس و گرفتار طبیعت تاریک خود و مشمول کلام نورانی امیرمؤمنان علیهالسلام خواهد شد که فرمودند: «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر.»41
آیتاللّه جوادی آملی افزون بر ادلّه نقلی، به شاهدی تجربی نیز استناد میجوید و مینویسد:
فطرت پاک و قلب سلیم را از یک جهت میتوان به دستگاه گوارش سالم تشبیه کرد که برای نخستین بار اگر سم را در او وارد کنند، به طور طبیعی نمیپذیرد و آن را برمیگرداند، اما همین دستگاه، عسل را به راحتی میپذیرد و آن را هضم میکند. کودک انسان نیز برای نخستین بار اگر اقدام به دروغگویی کند، با واکنش فطرت سالم خویش روبهرو میشود و با اموری چون سرخ شدن چهره، لکنت زبان و عرق کردن، این پلیدی خلاف فطرت را بالا میآورد.42
پس انسان از آن جهت که دارای فطرت الهی است مورد ستایش آیات قرآن قرار گرفته و از آن جهت که در بند طبیعت و تابع شهوت و غضب است، مورد مذمت قرآن است و ضعیف است و هلوع و... .43
اما اینکه چرا فطرت اینگونه است و طبیعت آنگونه؟ وی پاسخ میدهد: پشتوانه فطرت انسان، روح الهی است، اما طبیعت او به گِل وابسته است. بنابراین همه فضایل انسانی به فطرت و همه رذایل به طبیعت او بازمیگردند. اگر انسان به طبیعت خود توجه کند و از هویت انسانی خود که روح اوست غافل گردد و به تعبیر دیگر44 اگر انسان جایگاه حقایق و اعتباریات را نشناسد و آنها را درهم آمیزد و حیات حقیقیاش را در امور ناحقیقی هزینه کند، دچار بزرگترین خسارت و زیان گردیده و نه تنها از پیمودن مسیر کمال باز میماند، بلکه دچار انحطاط میشود تا آنجا که قرآن میفرماید: «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.» انسان باید مناطق امن هستی خویش را از مناطق خطر جدا سازد.45 زیرا آدمی از یکسو با فرشتهخویی و ویژگیهای ملکوتی، به آسمان معطوف است و از سوی دیگر، خصیصههای حیوانی و نباتی او را به زمینگرایی میخواند. فرشتهخویی او یک سره دارای آثار مثبت است و در این ساحت هیچ خطری او یا دیگران را از سوی او تهدید نمیکند. خدای سبحان انسان را فطرتی عطا فرموده است که نه تنها یک سره نور محض است، بلکه هر آنچه از او نیز نشأت میگیرد حقیقتا نور است. این فطرت با هیچ کس و هیچ چیز درگیر نیست، نه با خود آدمی و نه با دیگری؛ زیرا پرتوی از این فطرت نورانی، عقل آدمی است که هر آنچه از او صادر میشود مثبت است؛ به این بیان که عقل انسان، نه ضد خود او سخن میگوید و نه با دیگری به تنازع برمیخیزد؛ یعنی آنکه عاقل است نه با خود میستیزد و نه بر دیگری ستم روا میدارد. پس عقل و فطرت در هستی انسان، قلمرو پر برکت و بیخطری است که نه محتاج مراقبت و راهنمایی بیگانه است و نه نیازمند هشدار و اعلام خطر؛ از اینرو، قرآن کریم هرگونه تغییر و تبدیل را در این قلمرو ملکوتی و بیخطر نفی میکند: «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ.» (روم: 30) بنابراین هر کس یک سره اهل این قلمرو باشد و همه هستیاش منوّر به نور فطرت گردد، هرگز به اختلاف و دوگانگی و خودخواهی و دیگر ناهنجاریهای روانی دچار نمیشود و پیامبران الهی اینگونهاند که در عین تفاوت نسبی و نژادی، برادرانی با دین واحدند... .
در این قلمرو انسان تا جایی تکامل پیدا میکند که به «افق اعلی» و مقام «او ادنی» میرسد که از مقام فرشتگان برتر است: «وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی.»(نجم: 7ـ9)46
آیتاللّه جوادی آملی پس از بیان قلمرو فطرت و در تبیین قلمرو طبیعت، شئون انسان را به ادراکی و تحریکی تقسیم میکند و میگوید:
اما قلمرو دیگری نیز در حیات گسترده انسان وجود دارد که بر اساس «إِنِّی خَالِقٌ بَشَرا مِن طِینٍ»(ص: 71) به مرزهای طبیعت میرسد و با وجود برکات فراوانی که به همراه دارد خطرساز و نیازمند هشدار و مراقبت است و آنچه به عنوان لزوم اعتدال و میانهروی توصیه میشود و در سخنانی چون: «خیر الامور اوسطها»47 ظهور میکند، مربوط به همین منطقه طبیعت است که در زوایای آن میتوان حس، خیال، تخیل، وهم، شهوت و غضب آدمی را مشاهده کرد که هر یک از این امور هم برکتآور است و هم خطرساز (در قلمرو فطرت، سخن از خیرالامور اوسطها نیست، بلکه هر اندازه سرعت و سبقت و طلب و همت در حیات طیبه بیشتر باشد عاقلانهتر و پسندیدهتر است.) این شئون چهارگانه ادراکی (حس، خیال، واهمه و متخیله) اگر تحت فرماندهی پنجمین نیرو یعنی عقل نظری درآید، ثمرات و برکات بزرگی به بار خواهد آورد، اما اگر انسان عقلِ امیر را از مسند فرماندهی به زیر آورد و شئون ادراکی خود را از تأدیب و تعدیل و راهنمایی عقل محروم سازد، چنان است که کابل فشار قوی برق را بدون حریم و پوشش به درون خانه خود وارد کرده، در معرض تماس مستقیم با خویش قرار دهد.48
شئون تحریکی انسان همچون شهوت و غضب نیز دارای دو قلمرو متفاوت است که یکی برکتآفرین و دیگری تباهکننده و خطرناک است. پس این دو قلمرو خطرناک در شئون ادراکی و تحریکی انسان، نیازمند حفاظت و هشدار است. از اینرو، خداوند مرزهای خطر را در ساحت حیات انسانی ترسیم کرده و در دهها آیه در قرآن کریم به انسان اعلام خطر فرموده است؛ مثلاً، درباره قوّه خیال با آنهمه آثار مثبت، هشدار میدهد که اگر در این منطقه حفاظت صورت نپذیرد، خطر خیالزدگی و رذیلت فخرفروشی، حیات انسان را تهدید میکند و در سه جا، تصریح فرموده است که خیالزده فخرفروش از مدار محبوبیت خدا بیرون است (حدید: 32 / لقمان: 18/ نساء: 36).
پس به عقیده آیتاللّه جوادی آملی49 در فرهنگ قرآن هر جا سخن از نکوهش انسان در میان است، گفتوگو از انسانی است که از خاک آفریده شده و هر جا از کرامت و بزرگی مقام انسان سخن میرود، گفتوگو درباره انسانی است که مسجود فرشتگان و جانشین خدا در زمین است؛ یعنی نکوهشها به طبیعت انسان مربوط است و ستایشها به روح و فطرت او بازمیگردد.
بنابراین، به نظر این دسته، صفات منفی انسان از طبیعت و ذات او ناشی میشود، گرچه ذات و طبیعت وی، فرع و تابعی از فطرت اصیل اوست.
مؤلفههای اصلی پاسخ دوم
الف) انسان به شکل بالقوه واجد همه استعدادهای مثبت و منفی است. انسان همه اینها را بالقوه داراست، اما هر یک از این استعدادها در جایگاه و پایگاه خودشان هستند و هر یک شرایط و ویژگیهای خاص خودشان را دارند.
ب) جایگاه استعدادهای مثبت در فطرت انسان است. از آنجا که فطرت انسان، با روح الهی پشتیبانی میشود، همه ملکات، فضایل انسانی و صفات نیک، در فطرت اوست. فطرت، نور محض است و هر آنچه در اوست و از اوست، همه نور است. در فطرت، هیچ نقطه تاریکی وجود ندارد و هیچ خطری انسان را تهدید نمیکند.
ج) جایگاه استعدادهای منفی، در طبیعت انسان است. چون طبیعت انسان، به گل وابسته و از خاک آفریده شده است؛ پس همه رذایل و خصال منفی، در طبیعت اوست. این وادی انسانی نیز، خالی از برکت نیست اما همواره نیازمند حفاظت و مراقبت است.
د) فطرت، اصل است و طبیعت فرع و تابع. گرایش انسان به لحاظ اصل حقیقت خود به سوی فضایل و ملکات الهی ـ انسانی است و در حقیقت رغبت و تمایل به کار نیک، طبع نخستین و حالت مستقیم انسان است و میل به شر و تباهی، حالت ثانوی و انحرافی اوست. انسان ذاتا طالب خوبیها و زیباییهاست و از بدیها گریزان و رویگردان است.
ه .) مدح خداوند از انسان ناظر به فطرت و ذم او، ناظر به طبیعت انسان است. تعریف و تمجید خداوند از انسان مانند خلافت، کرامت، شرافت و ... به افرادی از انسانها تعلق میگیرد که بتوانند فطرتشان را بر طبیعتشان غالب سازند و با امیال و هواهای نفسانی که در قلمرو طبیعتجولان میدهند مبارزه کنند. انسانهایی که نتوانند خود را از بند طبیعت و شهوت و غضب و... برهانند، از رسیدن به درجات والای انسانی و کمال باز میمانند و سزاوار نکوهشاند.
نقد پاسخ دوم: اشکال سومیکه بر پاسخ اول وارد شد، بر این پاسخ نیز وارد است؛ چراکه صاحبان این دیدگاه، مدح خداوند از انسان را به فطرت او راجع میدانند؛ در حالی که بسیاری از مدحها و تعریف و تمجیدهای خداوند از انسان به مرحله هستیشناختی انسان و ذات و تکوین او برمیگردد. این دیدگاه تنها مواردی را میپذیرد که مربوط به ارزشگذاری صحیح اخلاقی است و انسان به سبب پیروی از فطرتش و غلبه دادن آن بر طبیعتاش، مورد مدح خدا قرار گرفته است.
پاسخ سوم
ستایشها ناظر به کرامت ذاتی انسان و سرزنشها ناظر به مرحله کرامت اکتسابی انسان است.
آیتاللّه مصباح در این زمینه میگوید: گاهی منزلت انسان به عنوان یک امر تکوینی مورد ملاحظه قرار میگیرد و به اصطلاح امروز جنبه ارزشی ندارد و گاهی به عنوان یک مفهوم اخلاقی و ارزشی، ملاحظه میشود.50 یعنی یک بار ما با صرفنظر از معیارهای اخلاقی، میتوانیم موجودات را با هم مقایسه کنیم و بگوییم این موجود کاملتر از آن دیگری است؛ مثلاً جماد را با نبات و نبات را با حیوان و بگوییم فرضا حیوان کمالی دارد که نبات ندارد. کلمه کمال در این موارد معنای ارزشی ندارد، بلکه در اینجا مراتب وجود در نظر است. هستی در یک جا بارورتر است و آثار بیشتری دارد و در جایی کمتر. اما گاهی ما مقام و منزلت انسان را به عنوان ارزش اخلاقی بررسی میکنیم. وقتی میگوییم این انسان کاملتر است یا شرافت دارد، منظور مفاهیمی است که دارای ارزش اخلاقی است. با توجه به این مقدمات وقتی آیات قرآن را بررسی میکنیم، میبینیم بسیاری از اختلافات که در آیات هست به همین جا برمیگردد. وقتی خدا میفرماید: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ» (اسراء: 70) در مقام مقایسه با سایر آفریدهها چیزهایی را ذکر میفرماید که ارزش اخلاقی ندارد، یک سلسله نعمتها را بیان میکند که به انسان داده و به موجودات دیگر نداده است. در نتیجه، انسان دارای بهره وجودی بیشتر میشود.
اما آنجایی که در مقام مذمت انسان است و صفات و خصلتهای ناپسند را برای او ذکر میکند، این ناپسند گاهی از نظر اخلاقی باید بررسی شود و گاهی از جنبه تکوینی. وقتی میفرماید: «خُلِقَالإِنسَانُ ضَعِیفا»(نساء:28) طبعا در اینجا نیز انسان در مقام مقایسه با موجوداتی است که این ضعفها را ندارند، مانند فرشتگان که دارای نیروهایی بیش از انسان هستند و یا احیانا در برابر قدرت خداوند، ضعف انسان گوشزد میگردد تا مغرور نشود. یعنی ای انسان! اگر کمالی داری، ضعف هم داری و همه قوتها و نیروهای تو در برابر قدرت الهی، چیزی به حساب نمیآید. آیاتی هم هست که در آنها کرامت یا مذمت انسان را تنها از دیدگاه اخلاقی باید مورد بررسی قرار داد. از آنجا که آدمی بر حسب فطرت خود، چیزهای مختلفی را طالب است، بنابراین برخی از مطلوبهای وی خوب و برخی بد هستند؛ یعنی ذات انسان از تمایلات مختلفی ترکیب یافته است. از میان تمایلات مذکور، آنچه به حیات فردی مادی انسان مربوط است، حضور فعالی در ساحت ذهن او دارد؛ مثل تغذیه و برآوردن شهوت جنسی و... اما تمایلات متعالی، حالت نهفتهای دارند که باید بیدار شوند تا در ذهن آدمی حضور یافته و منشأ حرکت انسان به کمال باشند. به نظر این عده نیز آنچه قرآن هوای نفس میخواند و نکوهش میکند، ماندن در ساحت نفس امّاره و برده آن شدن است. اگر انسانی تمام نیروی خویش را به اجابت خواست نفس امّاره یا نفس حیوانی که فاقد تمییز و درک است، صرف کند، چنین کسی از ساحت اخلاق و ایمان به دور است.51 و میدانیم که اصولاً ارزش اخلاقی در رابطه با اختیار مطرح میگردد. اگر اختیار نباشد، ارزش اخلاقی هم وجود ندارد. ستایش یا نکوهش اخلاقی در حق کسانی رواست که با اختیار و گزینش خود، کار پسندیده یا ناپسندی انجام میدهند. اگر انسانی مجبور به راه رفتن صحیحی است، از نظر اخلاقی جا ندارد که مورد ستایش قرار گیرد، چنانکه اگر فرض شود که انسانی مجبور به ارتکاب جنایتی شود، باز مورد نکوهش نخواهد بود.52
آیتاللّه مصباح در پایان، اینگونه نتیجه میگیرد که یک دسته آیات قرآنی ناظر به کرامت تکوینی انسان و در واقع هدف مدح در آنها مدح فعل خداست؛ اگر انسان فضیلتی هم دارد به اعتبار این است که متعلق تکریمات الهی است وگرنه با نظر دقیق، باید گفت این کرامتها از آن خداست، اما جایی که پای افعال اختیاری به میان آید، دیگر جای کرامت عمومی و همگانی نیست.53
استاد رجبی نیز در تبیین این دیدگاه مینویسد: تأمل و دقت در آیات قرآن ما را به این حقیقت رهنمون میکند که انسان از دیدگاه قرآن دارای دو نوع کرامت است: کرامت ذاتی یا هستیشناختی و کرامت اکتسابی یا ارزششناختی.54 مقصود از کرامت ذاتی آن است که خداوند انسان را به گونهای آفریده است که در مقایسه با برخی موجودات دیگر، از لحاظ ساختمان وجودی از امکانات و مزایای بیشتری برخوردار است یا تنظیم و ساختار امکاناتش به شکل بهتر صورت پذیرفته و در هر حال، از دارایی و غنای بیشتری برخوردار است. این نوع کرامت در واقع حاکی از عنایت ویژه خداوند به نوع انسان است و همه انسانها از آن برخوردارند. از اینرو، هیچ کس نمیتواند و نباید به سبب برخورداری از آنها بر موجودی دیگر فخر بفروشد و آن را ملاک ارزشمندی و تکامل انسانی خود بداند یا به علت آن مورد ستایش قرار گیرد، بلکه باید خداوند را بر آفرینش چنین موجودی با چنین امکاناتی ستود آنگونه که خود فرمود: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»؛ زیرا این کرامت به اختیار انسان ربطی ندارد و انسان چه بخواهد و چه نخواهد از این کرامت برخوردار است. آیاتی همچون (تین: 4 / مؤمنون: 14 / اسراء: 70) و آیات فراوانی که از تسخیر جهان و آفرینش آنچه در زمین است برای انسان سخن میگویند (جاثیه: 13) همه بر کرامت تکوینی نوع انسان دلالت دارند.
اما مقصود از کرامت اکتسابی، دستیابی به کمالهایی است که انسان در پرتو ایمان و اعمال صالح اختیاری خود به دست میآورد. این نوع کرامت برخاسته از تلاش و ایثار انسان بوده و معیار ارزشهای انسانی و ملاک تقرب در پیشگاه خداوند است. با این کرامت است که میتوان واقعا انسانی را بر انسان دیگر برتر دانست. همه انسانها استعداد رسیدن به این کمال و کرامت را دارند، ولی برخی به آن دست مییابند و برخی فاقد آن میمانند. پس در این کرامت، نه همه انسانها برتر از دیگر موجوداتاند و نه همه آنها فروتر یا مساوی با دیگر موجودات هستند.55
البته این قول نیز وجود فطرت الهی در انسان را باور دارد و معتقد است که انسان با نوعی از جبلّت و سرشت و فطرت آفریده شده که برای پذیرش دین آمادگی دارد و انبیا در دعوت انسانها به توحید و پرستش خداوند با موجوداتی بیتفاوت روبهرو نبودهاند، بلکه در ذات و سرشت انسان، تمایل و کششی به سوی توحید وجود دارد و انسان به صورت ذاتی با خدا آشناست.56
مؤلفههای اصلی پاسخ سوم
الف) انسان برحسب ذات و فطرت خود تمایلات مثبت و منفی را خواستار است.
ب) بین دو مرحله تکوین و ارزشگذاری اخلاقی فرق هست.
این دو مرحله، به نحو کاملاً روشن از هم متمایزند؛ چراکه مرحله هستیشناختی انسان، در اختیار خود او نیست و او در این مرحله هیچ اراده و اختیاری در دخل و تصرف در تکوین ندارد. اما در مرحله ارزشگذاری و ارزششناختی انسان با توجه به اختیاری که خدا به او داده، مکلف است و باید پاسخگوی رفتار خویش باشد.
ج) ستایشهای خداوند در مورد انسان، ناظر به مرحله تکوین است.
انسان به گونهای آفریده شده است که در مقایسه با دیگر موجودات، امکانات و مزایای بیشتری دارد و کامل بودن و برتر بودن انسان در اینجا به علت توجه ویژه خداوند به اوست که البته طبق مصالحی که خداوند میداند به او عنایت کرده است و او هیچگونه نقشی در این زمینه ندارد.
د) در مرحله ارزشگذاری اخلاقی، انسان گاه مدح میشود و گاه مذمت.
از آنجا که ذات انسان، تمایلات مختلف را طالب است، اگر به تمایلات مثبت علاقه نشان داد و در ساحت تمایلات منفی باقی نماند و خود را به سوی کمال به حرکت درآورد شایسته مدح است و اگر تمایلات منفی، تمام دلمشغولیهای او را تشکیل داد، سزاوار مذمت است.
ه.) در این مرحله، اصالت با خوبیها و نیکیهاست.
سرشت و ذات انسان، متمایل به سوی خداوند و توحید اوست و او برای پذیرش دعوت انبیا، آمادگی کامل دارد و بیتفاوت نیست.
نقد پاسخ سوم: چنانکه در بخش پایانی با عنوان دیدگاه نگارنده خواهد آمد، آنچه در این دیدگاه وجود دارد و دیدگاههای دیگر از آن غفلت کردهاند نگاه جامعی است که به انسان دارد، هم به تکوین انسان نظر دارد و هم به تشریع او. هم جنبه هستیشناختیاش مورد توجه است و هم جنبه ارزششناختی. هم به بعد ذاتی انسان توجه شده و هم به بعد اکتسابی او. هنگامی که آیات قرآن را بررسی و موارد مدح خداوند از انسان را مطالعه میکنیم معلوم میشود که بیشتر ستایش خداوند، ناظر به مرحلهای است که انسان، برتر از دیگر موجودات است و دارای رتبه برتری نسبت به آنهاست. مثلاً خلافت انسان در روی زمین، امانتداری و تحمل مسئولیت، برتری او بر دیگر آفریدهها، برخورداری از کرامت و شرافت ذاتی، تسخیر آسمان و زمین و آنچه در آنهاست برای او و... از مواردی است که در این مرحله قرار میگیرد و البته این مدح خداوند، در حقیقت مدح خویش است در آفرینش چنین مخلوق برتری.
یگانه نکتهای که درباره این دیدگاه باید گفت این است که در مرحله دوم یعنی مرحله ارزششناختی انسان، جایگاه و پایگاه هر یک از استعدادهای مثبت و منفی انسان، باید با تفصیل بیشتری تبیین گردد و دیدگاه دوم به خوبی توانسته است از عهده آن برآید.
پاسخ چهارم
مذمت و تقبیح خداوند به قناعت انسان به موارد و زمینههای خلقت او بازمیگردد.57
این دیدگاه، پس از تحلیل و تقسیم اوصاف انسان، برای هر یک، حکم ویژهای تعریف میکند.
علّامه محمّدتقی جعفری پس از بیان ده صفت از اوصاف منفی انسان در قرآن مینویسد:
این اوصاف دهگانه را که در آیات ملاحظه میکنیم هیچ یک بیانکننده ماهیت انسانی «به اصطلاح فلسفههای معمولی» نیست، بلکه بیان یک رشته پدیدههاست که با نظر به عوامل مناسبی در انسانها ایجاد میگردد.58
وی سپس این اوصاف را به سه قسم معین تقسیم میکند: قسم اول، صفاتی است که با دخالت خود انسان یعنی با داشتن اختیار به وجود میآیند؛ از جمله اوصاف مذکور در آیات (یونس: 21 / کهف: 5 / شوری: 48). قسم دوم، صفاتی است که زمینه خلقت انسان ایجاب میکند که دارای آن صفات بوده باشد؛ از جمله اوصاف مذکور در آیات (انبیاء: 37 / اسراء: 11 / نساء: 28 / معارج: 19). قسم سوم، صفاتی است که از زمینه خلقت ناشی نمیگردد، بلکه مجموعه واحدهای منجر به زمینه طبیعیاش مقتضی داشتن آن صفات است؛ از جمله صفات مذکور در آیات (عادیات: 8 / روم: 33 / علق: 6 / اسراء: 100).
آن صفات پست انسانی که با دخالت شخصیت و اختیار او به وجود میآیند مورد ابهام و اشکال نیست؛ زیرا به حد کافی تعادل میان حجت و باز خواست در قرآن وجود دارد. چون از آن طرف که دستور داده است ظلم نکنید از طرف دیگر گفته است: «لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا.»(بقره: 286) بنابراین، پدید آمدن صفت تعدی و تجاوز به دیگران با امکان عدالت و عدم تعدی میتواند صفت پست اختیاری بوده باشد.59
اما قسم دوم، ممکن است گفته شود صفتی را که زمینه خلقت ایجاب میکند چگونه میتوان محکوم ساخت؛ زیرا صفت مزبور مانند شتابگری یا ضعف، به طور جبر در انسان ایجاد شده است، بنابراین مسئولیت و ذم اینگونه اوصاف منطقی نیست. برای پاسخ دادن به این پرسش باید میان دو مسئله فرق بگذاریم؛ زیرا بیان وضع آفرینش و مقتضای خلقت انسان یک مسئله است و مذمت و توبیخ برداشتن چنین وضعی، مسئله دیگری است. آنگاه که مسئله مربوط به زمینه خلقت انسان میگردد، این زمینه مورد ملامت و توبیخ قرار نمیگیرد، بلکه قناعت ورزیدن انسان به این زمینه است که نکوهش میشود. اگر عوامل ضروری، وجود میکرب را در هوایی که تنفس میکنیم یا در آبی که میآشامیم ایجاب کند و وجود ما در آن هوا یا بودن آن آب در پیرامون، به اختیار نباشد، به خود این وضع ملامت نمیشویم، بلکه از آن جهت که قدرت تغییر مکان و هوا و به دست آوردن آب پاکیزه را داریم به سوی این تغییر دادن تحریک میشویم و به عبارت روشنتر، تحریک به تغییر وضع، غیر از محکوم کردن خود آن وضع است. خداوند نمیگوید که شما چرا هلوع آفریده شدهاید؟ چرا زمینه خلقت شما شتابگری است؟ بلکه میفرماید چرا در این وضع خود را محبوس کردهاید؟ شیرخوردن کودک در دوران شیرخواری قبیح نیست، ولی از آن جهت که طبیعت شیرخوار رو به تکامل است، باید غذای او تغییر کند. حال اگر زمینه آمیزش حیات انسانی با پدیدههای مادی اقتضا میکند که عجول یا ناتوان باشد، این آمیزش تقبیح نمیشود، بلکه میخکوب شدن در این وضع و جریان به سمت متضاد با جریان تکاملی روح، ناشایست است.60
علّامه جعفری، در توضیح قسم سوم از صفات پست انسانی که ناشی از مجموعه واحدهای منجر به زمینه طبیعی اوست مانند «طغیانگری» در موضعی که خود را بینیاز بداند، میفرماید: این طغیانگری در زمینه خلقت انسانی نیست، بلکه معلول مجموعه عواملی است که با نظر به ریشههای آنها راجع به طبیعت مادی انسان میباشد. در همین صفت طغیانگری وجود خود انسان کافی نیست، بلکه برای بروز این صفت باید انسانها و روابط آنها با یکدیگر و قوانینی برای تنظیم آن روابط مقرر بوده باشد. در این صورت، خودپرستی او را وا میدارد که «خود طبیعی» خویش را به دیگران مقدم بدارد و علیه همه قوانین و حقوق مقرر طغیان کند. در این قسم از اوصاف محقر و پست نیز توبیخ و تقبیح متوجه اصل ریشههای آنها نیست؛ زیرا اصل طبیعت حیات انسانی مقتضی حفظ خود میباشد که در صورت مهار نشدن به شکل اوصاف مزبور برمیآیند. تقبیح و توبیخ بدان جهت، جنبه منطقی پیدا میکند که انسان میتواند حرکت و جریان دینامیسم زندگی را به وسیله عقل و وجدان و قوانین الهی طوری تنظیم نماید که به طغیانگری منجر نگردد. از آن طرف همه این اوصاف فردی هنگامی که در زندگی اجتماعی وارد فعالیت میشود قیافهها و نمودها و آثار بسیار گوناگونی پیدا میکند.
وی نهایتا اینگونه نتیجه میگیرد که: «اگر انسان به حال طبیعی خود رها شود به پستی میگراید.»61
این قول، وجود برخی از صفات منفی در انسان را ناشی از زمینه خلقت او میداند، اما در عین حال انسان را به حرکت از زمینه خلقت و عبور از صفات منفی و تبدیل آنها به شرایط مثبت وامیدارد.
مؤلفههای اصلی پاسخ چهارم
الف) همانند زمینههای مثبت در خلقت انسان، زمینههای منفی نیز در انسان آفریده شده و وجود دارد.
زمینه آمیزش و اختلاط حیات انسان با پدیدههای مادی اقتضا میکند که خداوند برخی از صفات منفی را در او پدید آورد. صفاتی مانند شتابگری یا ضعف را خداوند در زمینه آفرینش انسان قرار داده است.
ب) مذمت و سرزنش خداوند از انسان، به دلیل متوقف شدن او در زمینههای منفی خلقت اوست.
در اینجا، چون این صفات را خداوند در انسان ایجاد کرده است، پس ضرورتا مذمتهای او به خود اوصاف و ایجاد آنها برنمیگردد؛ زیرا این صفات را خودش در انسان آفریده است و ذم آنها منطقی نخواهد بود. آنچه نکوهش میشود این است که چرا انسان خود را در همان زمینه خلقت محبوس کرده است؟ چرا او در هلوع بودنش متوقف شده است؟ چرا به شتابگریاش قناعت ورزیده است؟ و چرا به سمت کمال حرکت ننموده است؟ انسان میتواند به مدد عقل و قوانین الهی خودش را از این زمینه طبیعی برهاند و به درجات والای انسانی برساند.
نقد پاسخ چهارم: این دیدگاه در زمینه مدح خداوند از انسان ساکت است، اما در زمینه نکوهش او از انسان، بر این استوار است که چون انسان در زمینه خلقتش متوقف شده و به تعبیر دیگر به حال طبیعیاش رها شده و به سوی کمال حرکت نمیکند، مستوجب نکوهش خداوند است. در پاسخ به این پرسش که انسان چگونه میتواند خود را از این مرحله عبور دهد و به درجات والای انسانی برساند، این دیدگاه انسان را به پیروی از عقل و قوانین الهی و مکتب وحی رهنمونی میکند؛ یعنی انسان در صورت تربیت تحت نظارت قوانین الهی، از این بند رهایی مییابد. چنانکه ملاحظه میشود، این همان مطلبی است که دیدگاه اول نیز بر آن تأکید میکرد و انسان منهای ایمان را ناقص و دارای صفات زشت میدانست. پس شاید بتوان با اندک تسامحی نتیجه دیدگاههای اول و پنجم را مشترک شمرد.
پاسخ پنجم
برخی دیگر، مذمتهای قرآن را از انسان، به دلیل به کارگیری ناصحیح او از کششها و غرایز مثبت و سودمند او میدانند.
آیتاللّه سبحانی در کتاب منشور جاوید با طرح این پرسش که آیا انسان آمیزهای از خیر و شر است، مینویسد:
در آغاز نظر، انسان به صورت موجودی که از خیر و شر و یا مثبت و منفی ترکیب یافته است تجلی میکند و آدمی میاندیشد که انسان آمیزهای است از خیر و شر، از خوبی و بدی، از مثبت و منفی و هر کدام از این ابعاد برای جهتی و مصلحتی در آفرینش او به کار رفته است. این نوع برخورد با انسان با آزمونی که از او داریم و با ظواهر برخی از آیات که در این زمینه وارد شده است کاملاً تطبیق میکند؛ زیرا قرآن در بیان آفرینش او به ابعاد مثبت و منفی وجود او اشاره میکند و در بدو نظر تصور میشود که آفرینش او با خیر و شر آمیخته است.62
وی در توضیح این نظر و تحلیل ابتدایی یادآور میشود که در نهاد انسان، سائقههای مختلفی وجود دارد و اگر در آفرینش او نهاد حقطلبی و حقیقتدوستی، عدالتخواهی و نیکجویی هست، در مقابل آن، کششهایی مانند خودخواهی، سودجویی، مقامطلبی، ثروتاندوزی و شهرتخواهی نیز وجود دارد و هرگز نمیتوان به این دو نوع سائقه به یک نظر نگریست.63
بیگمان یک نوع از این کششها از روح ملکوتی او سرچشمه میگیرد و دیگری از وجهه مادی و خاکی او؛ از این جهت میگویند: انسان آمیزهای است از خیر و شر، از مثبت و منفی.
ظواهر برخی از آیات مربوط به آفرینش انسان نیز این تحلیل بدوی را تأیید میکند؛ زیرا قرآن در توصیف انسان به جهات قوت و ضعف او اشاره میکند و او را با صفات مختلف و گوناگون وصف مینماید.
در ادامه آیتاللّه سبحانی با اشاره به نظر دیگری که نهایتا نظر ترجیحی ایشان است میافزاید: «در اینجا نظر دیگری است که از نظر نخست عمیقتر و ظاهر آیات نیز بر آن قابل انطباق میباشد و آن اینکه مجموع کششهای موجود، در آفرینش انسان، همه خیر و خوب، همگی مثبت و سودمند بوده و در سراسر وجود او غریزه شری وجود ندارد و اگر یکی از این غرایز از وجود او کنار برود و از حیات او حذف شود زندگی او دچار اختلال شده و انسانیت، به خطر میافتد.»
انسانی که خدا در آفرینش او خود را با جمله «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مؤمنون: 14) توصیف میکند، نمیتواند آمیزهای از خیر و شر، از خوبی و بدی باشد، چیزی که هست این است که برخی از غرایز مانند شمشیر دو لبه، یا سکه دو رویه است که اگر صحیح رهبری نشوند، و چنانچه از طریق عقل و خرد مهار نگردند، مایه تباهی او میشوند و آنچه ابعاد منفی خوانده میشوند و مظهر شر و بدی میگردند، همگی نتیجه غرایز رهبری نشده و تعدیل نیافته است که زندگی و بقای انسان به آنها بستگی دارد و این مسئله غیر از این است که بگوییم در آفرینش او خیر و شر، خوبی و بدی به هم آمیخته شده است.64
بنابراین، به نظر وی هرگز در نهاد انسان ابعاد منفی و شر به صورت ابتدایی وجود ندارد، بلکه آنچه بُعد منفی یا شر نامیده میشود، طغیان یافته یک رشته غرایز ضروری وجود انسان است که بر اثر فقدان رهبری صحیح به چنین صورتی درمیآیند. مثلاً حرص و آز در انسان حالت طغیانیافته غریزه حب ذات یا خودخواهی است که بر اثر فقدان تعدیل، حالت حرص و آزمندی به خود میگیرد. حالت مجادلهگری انسان، شاخهای از حس کنجکاوی اوست. چیزی که هست این است که اعمال این حس در موارد دیگر برای کشف حقیقت و واقعگرایی است، ولی آنجا که به صورت جدال درمیآید، این حس در طریق یک رشته اغراض غیرصحیح قرار میگیرد و انسان حالت مناقشهگری به خود میگیرد و همچنین است دیگر غرایز منفی انسانی.
آیتاللّه سبحانی بر این نظر خویش که ابعاد منفی، حالتهای طغیانپذیری غرایز انسانی است و این ابعاد، ابتدائا در نهاد بشر نبوده است، اینگونه شاهد میآورد که قرآن در مواردی که انسان را به اصطلاح با ابعاد منفی توصیف میکند، به دنبال آن، افراد صابر را که دارای اعمال صالح و نیک میباشند از این ابعاد فورا استثنا میکند و مثلاً میفرماید: «إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَـئِکَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ» (هود:10ـ11) و یا: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ... .» (عصر: 2ـ3) این استثنا گواه بر این است که شرور و بدیها و به اصطلاح ابعاد منفی در وجود انسان به صورت ابتدایی وجود ندارد؛ زیرا آفرینش همه انسانها یکسان بوده و در این مورد تبعیضی نیست، بلکه یک چنین حالات، معلول طغیانپذیری غرایز افراد غیرمؤمن به خداست، ولی گروه با ایمان که در برابر محرمات، حالت استقامت و خویشتن داری دارند، از چنین طغیان پیراسته بوده و غرایز آنان در مسیر صلاح و تکامل آنان قرار میگیرد. به دیگر سخن: انسانی که از مکتب وحی و تعالیم حیاتبخش پیامبران دوری جوید، غرایز درونی او، وی را عنود، لجوج و ستمگر و آزمند بار میآورد، ولی آنگاه که روح او از مکتب وحی الهام بگیرد و در او حالت خداترسی پدید آید، این غرایز شکل دیگری به خود میگیرند و همگی از عناصر سازنده تکامل او هستند.65
وی در پایان بحثش این سؤال را طرح میکند که: «اگر اصل غرایز مایه بقاء حیات انسان است، فلسفه انعطاف و طغیان و یا کاهشپذیری آن چیست؟ و چرا آفرینش ما با چنین حالتی توأم و همراه است؟ و به دیگر سخن: چرا انسان به گونهای آفریده شده است که میتواند جلو اعمال غریزه را بگیرد و یا در اعمال آن زیاده روی نشان دهد و فلسفه داشتن چنین حالت در آفرینش انسان چیست؟»66
و پاسخ میدهد: «داشتن چنین حالت، پایه تکامل و مقدمه رشد انسان است و اگر انسان دارای چنین اختیار و آزادی نبود هرگز نمیتوانست از نظر روح و روان یا جسم و تن تکامل پیدا کند. موجود فاقد آزادی که در مسئله غرایز یک حالت بیش برای او مطرح نباشد نمیتواند در مسیر تکامل گام نهد و موجود ملکوتی شود. موجودی متکامل میگردد که بتواند از حب ذات برای حفظ اصل وجود خود (آن هم به خاطر یک رشته اهداف) بهره بگیرد، نه خود را اسیر مال و منال سازد و حریص ثروت و دیگر مظاهر مادی شود. انسانی میتواند به قله تکامل برسد که بتواند از حس علم برای کشف حقیقت بهره بگیرد نه اینکه آن را وسیله شیطنت قرار داده و حقایق مسلم را انکار کند. و خلاصه اینکه: مفهوم تکامل درباره انسانی صادق است که وی بر سر دو راهیها بتواند مسیر غرایز را دگرگون سازد و به آنها هدف بخشد و این توانستن و کردن است که تکامل میآفریند، ولی موجودی که دست او در مهار کردن و هدف دار ساختن غرایز کوتاه و بسته باشد از قافله تکامل عقب مانده و هیچگاه به آن نمیرسد.»67
این قول، هیچ صفت منفی را در ذات انسان سراغ ندارد و زمینه خلقت انسان را کاملاً مثبت میداند.
مؤلفههای اصلی پاسخ پنجم
الف) کششهای موجود در آفرینش انسان همگی مثبت و سودمندند و هیچ غریزه شری در انسان به صورت ابتدایی وجود ندارد. انسان نمیتواند آمیزهای از خیر و شر باشد، بلکه هر چه در انسان هست همه خیر و مثبت است. تمام صفاتی را که خداوند در زمینه خلقت انسان قرار داده همه خیر است و ضروری وجود انسان.
ب) برخی از غرایز مثبت، در صورت رهبری نشدن صحیح، به شکل صفات منفی ظهور مینمایند.
در حقیقت، ابتدائا هیچ بُعد منفی و شری در وجود انسان نیست، بلکه برخی از غرایز مثبت و سودمند در صورتی که تعدیل نیابند و هدایت و راهبری صحیح نشوند به صورت مظهر شر و بدی درمیآیند و مایه تباهی انسان میشوند؛ یعنی این صفت منفی، همان غریزه ضروری وجود انسانیاست که چون به شکل درستی، هدایت نشده است طغیان کرده و جنبه منفی به خود گرفته است.
ج) مذمتهای خداوند، به استفاده ناصحیح انسان از غرایز مثبت و در حقیقت به بهره نگرفتن صحیح از آنها و هدایت نکردن آنها تحت نظر مکتب وحی و تعالیم حیاتبخش پیامبران برمیگردد.
نقد پاسخ پنجم: اولین مطلب در تحلیل این دیدگاه آن است که آیا بهتر نیست به جای اینکه بگوییم غرایز همگی مثبت و سودمندند آنها را دارای قابلیتهای دوسویهای بدانیم که هم قابلیت مثبت بودن در آنهاست و هم قابلیت منفی شدن تا از این اشکال که یک غریزه ماهیتا مثبت چگونه به غریزه منفی تبدیل میشود نیز پاسخ گفته باشیم. در صورتی که بپذیریم غرایز مثبت هم وجود دارد، آیا میتوان گفت همه آنها مثبتاند؟ در حالی که این دیدگاه همه غرایز را مثبت میداند و برای غرایز شر هیچ جایگاهی قائل نیست.
مطلب بعدی اینکه اولاً این قول هم در ناحیه مدح خداوند از انسان ساکت است و ثانیا ذم او را به دلیل استفاده ناصحیح انسان از غرایز مثبت میداند. سؤال این است که استفاده صحیح از غرایز به چه صورتی باید باشد؟ پاسخ صاحبان این دیدگاه، هدایت این غرایز تحت تعالیم مکتب انبیاء است و این همان مطلبی است که دیدگاههای اول و چهارم نیز بر آن تأکید میکردند.
پاسخ ششم
همه این آیات (توصیفگر انسان) ناظر به یک بُعد یا یک مرحله وجودی انسان نیست؛ بلکه برخی مربوط به انسان آغازین و برخی دیگر راجعبه انسان فرجامین است.68
از این نظرگاه نیز، انسان واجد همه استعدادها و گرایشهای مثبت و منفی است، اما نهایتا اصالت با جنبه مثبت و متعالی وجود انسان است.
یکی از محققان در تبییناین دیدگاه اینگونه مینگارد:
انسان دارای قوا و استعدادهای فراوانی است که در طول زندگی خود، با اختیار و انتخاب و ارادههای دمادم، به آنها فعلیت میبخشد. در واقع، انسان در صحنه حیات و زندگانی، خود را میسازد و به خود شکل میدهد... .69
وی با تفکیک میان انسان آغازین و انسان فرجامین70 میگوید:
از نظر اسلام، انسان آغازین تعیّن دارد. انسان ویژگیها و اوصافی دارد که میان تمام افراد این نوع مشترک است. انسان آغازین چیزی هست، نه آنکه هیچ نباشد، گرایشهایی دارد، کمالهایی دارد، میلها و خواستههایی دارد، همچنین بینشها و شناختهایی دارد؛ اما ویژگی خاص انسان آن است که فعلیتی که پیش رو دارد یک فعلیت از پیش تعیین شده نیست، بلکه بسیار گوناگون و مختلف است. انسان تمام آنچه را میتواند داشته باشد از آغاز ندارد و همه آنچه از آغاز میتواند داشته باشد نیست؛ بلکه چونان مادهای است که صورتهای بسیار متفاوتی را میتواند واجد شود و فعلیتهای بسیار مختلفی را میتواند در خود بپذیرد. صدرالمتألّهین در اینباره مینویسد: بدان که در هیچ نوعی از انواع موجودات اختلافی که در افراد بشر یافت میشود وجود ندارد و این بدان سبب است که ماده انسانی به گونهای آفریده شده است که در آن استعداد انتقال به هر صورتی از صور و اتصاف به هر صفتی از صفات تحقق دارد.71 پس ویژگی خاص انسان آن است که خودش به خودش تعیّن نوعی میدهد.
بنابراین، انسان در آغاز یک نوع است و در انجام، انواع مختلف و گوناگون است. اینگونه نیست که خداوند انسان را از آغاز مختلف آفریده باشد، بلکه این خود انسان است که با اختیار و انتخاب و اراده آزاد، خود را در نوعی خاص مندرج میکند و به خودش تعیّن نوع میدهد.72
نویسنده کتاب سرشت انسان مبنای نظریه خویش را آن میداند که علوم و ادراکات و ملکات انسان در جان او رسوخ میکند و با او متحد میگردد و انسان در یک تحول مستمر و پیوسته، در جریان شدن قرار دارد. انسان با ملکاتی که از طریق اعمال خود کسب میکند متحد میگردد و همانها میشود.
وی اینگونه نتیجه میگیرد که باید میان انسان آغازین و انسان فرجامین تفکیک کرد. انسان آغازین یک حکم و انسان فرجامین حکمی دیگر دارد.73 از اینرو، ممدوح بودن یکی، با مذموم بودن دیگری منافاتی ندارد و شرافت، کرامت و برتری یکی با دنائت، رذالت و پستی دیگری هیچ تهافتی ندارد. در بحث از انسان و آیاتی که بیانگر جایگاه و منزلت اوست باید کاملاً هوشیار بود که سخن بر سر کدام انسان است، انسان آغازین یا انسان فرجامین.
او برای روشن شدن بیشتر مطلب، به بعضی از مصادیق نیز اشاره میکند؛74 از جمله: «وقتی گفته میشود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.» (تین: 4) سخن بر سر انسان آغازین است و آنگاه که گفته میشود: «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ.» (تین: 5) موضوع انسان فرجامین است. وقتی قرآن میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا.» (روم: 30) موضوع انسانی است که در ابتدای راه است و مایهها و داراییهای نخستین انسان بیان میشود و آنگاه که گفته شود: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف:179)انسانفرجامینبهتصویرکشیدهشدهاست.»75
اما میپرسیم: انسان آغازین چیست و کیست؟ و چه گرایشها و تواناییهایی دارد؟ در پاسخ اینگونه آمده است: «انسان آغازین، تصویر مشخص و واحدی دارد. او موجودی است دارای فطرت الهی، خداجو، خداشناس، خدا دوست، خداپرست و خداخواه. آفریدهای است که گرایش به خوبی و فضیلت دارد، خیرخواه است، نوع دوست است، دانشپژوهو جستوجوگراست، میخواهد بداند، میخواهد پرتوان و قدرتمند باشد، زیبادوست و جمالگراست، میل به خلّاقیت و ابتکار دارد، میخواهد آزاد باشد، اسیر دیگران و زیرِ سلطه هم ردیفان نباشد، میل به بقا و جاودانگی دارد و از فنا و نابودی میهراسد.76
انسان آغازین از این عناصر تشکیل شده است، اما همهاش اینها نیست، بلکه سکه وجود انسان رویه دیگری نیز دارد. انسان آغازین خود خواه است، استخدامگر است، میخواهد همه چیز و همه کس را در جهت منافع خویش به کار گیرد، ستمگر است، عجول و شتابگر است، تنگ چشم و ممسک است، طماع و حریص است، تنپرور و لذتجوست.»77
وی با این بیان برای انسان آغازین، دو ساحت تصویر میکند و مینویسد:
حقیقت آن است که انسان دو رویه و دو جنبه دارد: از سویی دارای گرایشهای متعالی و برتر است و از سوی دیگر، تمایلات حیوانی و پست دارد. در حقیقت انسان، مجمع گرایشهای متضاد میباشد. در درون او فرشته و شیطان گرد آمدهاند. به تعبیری انسان دارای دو من است: منِ سفلی (فرودین) و منِ علوی (متعالی)78 بدین معنا که هر فرد انسانی، یک موجود دو درجهای است، در یک درجه حیوان است مانند همه حیوانهای دیگر و در درجه دیگر دارای یک واقعیت متعالی، ملکوتی و آسمانی است که بخش اصیل وجود انسان را تشکیل میدهد و انسانیت انسان در حقیقت به همین تمایلات و گرایشها و قوا و استعدادهای ملکوتی او وابسته است. در واقع، انسانیت انسان را، همان من علوی و متعالی انسان تشکیل میدهد؛ به گونهای که انسان با از دست دادن آن، خود را از دست داده و باخته است. و کسی که من علوی و مقتضیات آن را به فراموشی سپارد، خود واقعی و راستین خویش را فراموش کرده است.79
گرچه ابتدا ممکن است تصور شود که الفاظ و عبارات، نشان از تبیین دیگری از سازگاری بین دو دسته آیات، داشته باشند، اما نهایتا این قول با تقسیم دارایی انسان به دو منِ علوی و سفلی و اصالت دادن به من علوی، به قول دوم (فطرت و طبیعت) ارجاع میکند و در حقیقت صفات منفی انسانی را ناشی از ذات و طبیعت و من سفلی او میداند.
مؤلفههای اصلی پاسخ ششم
الف) انسان، همه گرایشهای مثبت و منفی را به صورت بالقوه داراست.
ب) انسان در آغاز، یک نوع است، (انسان آغازین) اما در انجام، انواع مختلفی است (انسان فرجامین).
ج) انسان آغازین، دارای دو ساحت و دو درجه است. انسان آغازین، هم دارای گرایشهای متعالی و برتر است و هم استعداد صفات پست حیوانی در او وجود دارد. در حقیقت استعداد تمام صفات نیک و بد در انسان آغازین وجود دارد. به تعبیری انسان آغازین، مجمع فرشته و شیطان است.
د) از دو ساحت انسان آغازین، یکی اصل است و دیگری تابع. بخش اصیل وجود انسان، همان واقعیت ملکوتی وآسمانیوگرایشهایبرتراوست. انسانیت انسان به همین تمایلات و استعدادهای الهی او وابسته است.
ه .) آنچه خداوند در قرآن، از انسان مدح میکند، مربوط به انسان آغازین است و مذمتهای او در قرآن ناظر به انسان فرجامین.
درباره اینکه این گفتار آیا میتواند به شکل یک دیدگاه مستقل عرضه گردد یا اینکه وجوه مشترک فراوانی با اقوال دیگر دارد در پایان این بحث، به آن خواهیم پرداخت.
نقد پاسخ ششم: چنانکه گفتیم، صاحب این دیدگاه پس از اینکه دو تصویر آغازین و فرجامین را برای انسان به نمایش میگذارد، انسان آغازین را دارای دو ساحت و دو درجه و دو من میداند: من علوی که محل گرایشهای عالی و متعالی است و من سفلی که مرکز گرایشهای پست حیوانی است. اصالت هم با من علوی یعنی خوبیها و نیکیها و زیباییهاست. چنانکه ملاحظه میشود تا اینجای این قول، با دیدگاه دوم (فطرت و طبیعت) کاملاً مطابق است.
وی ستایشهای خداوند از انسان را مربوط به انسان آغازین میداند. اشکالی که در اینجا به ذهن متبادر میشود این است که مگر انسان آغازین، دو ساحت و دو درجه نداشت؟ مگر انسان آغازین مجمع هر دو گرایشهای شیطانی و الهی نبود؟ مدح به کدام ساحت انسان آغازین تعلق میگیرد؟ به ساحت علوی یا به ساحت سفلی؟ مضافا اینکه وی مذمتهای قرآن را هم به انسان فرجامین متعلق میداند. در حالی که طبق همین دیدگاه، انسان فرجامین دارای انواع مختلف و گوناگونی است. مذمت خداوند به کدام نوع از انسان فرجامین تعلق میگیرد؟ آیا همه انسانهای فرجامین مورد مذمتاند؟ در حالی که به طور قطع و یقین بسیاری از آنها، به سبب ایمان و عمل صالحشان، باید مورد مدح و ستایش باشند.
علاوه بر همه این پرسشها، اشکالی که بر قول اول و دوم وارد کردیم بر این قول نیز وارد است. بنابراین علاوه بر این که مطلب جدیدی در این دیدگاه به چشم نمیخورد، اشکالاتی نیز بر آن وارد است.
پاسخ هفتم
برخی قائلند که نکوهشهای قرآن از انسان از آن حکایت دارد که انسان هم استعدادهای مثبت دارد و هم استعدادهای منفی، انسان هم دارای قوا و استعدادهای خیرخواهانه است و هم دارای قوا و استعدادهای شرورانه؛ هم زمینههای فضیلت در انسان وجود دارد و هم زمینههای رذیلت. انسان هم میتواند استعدادهای مثبت خود را به فعلیت برساند و هم استعدادهای منفی خود را.
یکی از محققان برای تبیین دیدگاه خویش ابتدا فطرت را به مجموعه استعدادها و گرایشهای روانی انسان که خداوند در جهت هدایت تکوینی او، آنها را آفریده است تعریف مینماید80 و طبق این تعریف نتیجه میگیرد که همه استعدادها و نیروهای درونی انسان را باید جزو فطریات وی دانست. چه گرایشهای مثبت درونی و چه گرایشهایی که به ظاهر منفی به نظر میرسند همگی جزو فطرت و سرشت اولی انسان به شمار میروند. به نظر وی این تفسیر که فقط گرایشهای نیک و خیر را جزو فطرت انسان بدانیم و گرایشهایی را که به نظر بد و شر به نظر میرسند جزو غریزه به حساب آوریم صحیح نیست؛ چراکه در بسیاری از موارد کلمه غریزه مترادف با فطرت به کار میرود. پس در معنای عام فطرت همه استعداهای انسانی چه مثبت و چه منفی منظور شده است، در حالی که در معنای خاص آن فقط استعدادهای مثبت موردنظر است و بس.
وی در بیان ویژگیهای امور فطری مینویسد: «امور فطری در ابتدا بالقوه بوده و به مرور زمان بر اثر عوامل و شرایط گوناگون فعلیت پیدا میکنند. این امور در آغاز تولد انسان فعلیت ندارند، بلکه به صورت استعداد در نهاد انسان نهفتهاند و بر اثر عواملی این استعدادها رشد و نمو کرده تا جایی که فعلیت پیدا میکنند. مانند دانه سیبی که در ابتدا به صورت بالقوه سیب است؛ یعنی استعداد سیب شدن در آن است که اگر در شرایط مساعد از نظر هوا و خاک و مراقبتهای کشاورزی قرار گیرد، بر اثر مرور زمان شکوفا میشود تا جایی که پس از طی مراحلی به صورت یک سیب کامل درمیآید. بنابراین انسان در آغاز تولد نه مانند حیوان است که فاقد هیچگونه گرایش فطری باشد و اعمال او فقط بر اساس غریزه باشد و نه مانند یک انسان کامل است که خصلتهای فطری در او بالفعل موجود باشد، بلکه این گرایشها در ابتدا استعداد محض بوده و کمکمرشدپیداکردهوبه فعلیت میرسند.81
تنها فرقی که میان رشد گرایشهای فطری و یک دانه سیب وجود دارد این است که شرایط مساعد برای فعلیت پیدا کردن استعدادهایی که در درون هسته سیب هست تا به صورت سیب کامل درآید محدود است، در حالی که شرایط برای شکوفایی استعدادهای درونی انسان به آن صورت محدود نیست. از این گذشته شرایط مساعد برای هسته سیب تحت اختیار هسته نمیباشد و این شرایط را باید محیط بیرونی یا باغبان ایجاد کند، در حالی که بسیاری از زمینههای رشد استعدادهای انسان تحت اختیار انسان میباشد و انسان زیر سیطره جبر بیرون قرار ندارد. و همین نقش اختیار در رابطه با رشد این استعدادهاست که بافت این استعدادها را از نظر روانی به صورت پیچیده درمیآورد. همچنین امور فطری در پیدایش خود احتیاجی به تعلیم و رهبری ندارند؛ یعنی بدون آنکه کسی گرایش فطری را در انسان ایجاد کند یا به تعلیم آن در انسان بپردازد، به رهبری خود فطرت ظهور پیدا میکند. البته این سخن بدان معنا نیست که گرایشهای فطری در پرورش خود احتیاج به تعلیم و تعلم و یا رهبری صحیح نداشته باشند، بلکه همه گرایشهای فطری هنگامی رشد صحیح پیدا میکنند که درست هدایت شده باشند.»82
وی سپس به شهادت یک سلسله آیات میگوید: قرآن، انسان را دارای فطرت میداند. البته فطرت به معنای خاص یعنی دارا بودن یک سلسله تمایلات مثبت درونی. اما به این پرسش که آیا قرآن، انسان را دارای تمایلات منفی درونی نیز میداند یا خیر؟ وی جواب میدهد:
از دیدگاه قرآن کریم، انسان موجودی است دو بعدی؛ یعنی طبیعت انسانی هم دارای بعد مثبت است و هم دارای بعد منفی. انسان هم میتواند سیر صعودی پیدا کند و هم سیر نزولی. انسان هم نفس لوامه و سرزنشگر دارد که او را به فضایل و نیکیها سوق میدهد و هم نفس اماره که او را به سوی رذایل و زشتیها امر میکند. نفس انسان هم دارای نیروی صلاح است و هم دارای نیروی فساد.83
وی در پاسخ به این سؤالات که: چرا خداوند در نهاد و طبیعت انسان گرایش به رذایل را قرار داده است؟ و اگر گرایش به زشتیها را قرار داده است پس چرا از او انتظار تعالی و تکامل دارد؟ آیا میتوان از موجودی که در نهادش گرایش به حرص و بخل و حب مال و فخرفروشی وجود دارد انجام دادن عمل نیک و صالح را انتظار داشت؟ آیا مگر نه این است که از موجودی باید توقع حرکت به سوی کمال بیانتها را داشت که فقط گرایش به خوبیها و فضایل داشته باشد؟ میگوید:
اولاً، انسان موجودی نیست که تنها صفات منفی در نهاد او باشد و از صفات و خصلتهای مثبت در وی اثری نباشد، بلکه انسان موجودی است دو بعدی که هم خصلتهای منفی دارد و هم خصلتهای مثبت.
ثانیا، گرایشهای منفی انسان مانند گرایشهای مثبت بالقوه میباشند نه بالفعل که اگر در مسیر صحیح قرار گیرد، یعنی از عوامل رشد استفاده کند، استعدادهای مثبت در وی فعلیت پیدا خواهد کرد و اگر از تعلیم و تربیت صحیح برخوردارنشوداستعدادهاوگرایشهایمنفیاورشدخواهدکرد.
ثالثا، خداوند بجز حجت باطنی، یعنی عقل و اندیشه انسان، حجتهای بیرونی یعنی پیامبران را فرستاده است تا راه و مسیر حرکت انسان را نشان بدهند.
رابعا، اینکه در انسان هم گرایش به امور منفی و زشتیها وجود دارد و هم گرایش به مثبتها و زیباییها و خداوند طبیعت انسان را به گونهای صددرصد مثبت نیافریده است، یعنی به گونهای نیافریده که فقط سیر به سوی خوبیها و خیرها داشته باشد، به این علت بوده است که انسان بتواند تکامل پیدا کند. اگر انسان فقط بتواند دست به انتخاب امور مثبت بزند، دیگر تکامل معنا پیدا نمیکند. تکامل آن هنگام معنا مییابد که انسان گرایش به امور منفی نیز داشته باشد و به رغم آنکه از درون گرایش به امور زشت دارد، از اقدام به آنها خودداری کند. باید این صفات نکوهیده در درون انسان باشد تا انسان با مبارزه با این خصلتها و صفات، خود را بسازد. باید در انسان حرص و ولع نسبت به مال و ثروت باشد تا انسان با مبارزه با این خصلت و انفاق کردن خود را متعالی سازد. باید در انسان گرایش به کفران و ناسپاسی وجود داشته باشد تا انسان با مبارزه با این خصلت و شکرگزاری و سپاسگزاری، خود را تعالی بخشد.84
بنابراین قول، چنانکه انسان ذاتا واجد صفات مثبت است، صفات منفی نیز در نهاد و طبیعتش موجود است و او استعداد به فعلیت رساندن هر دو دسته از این صفات را داراست.
مؤلفههای اصلی پاسخ هفتم
الف) انسانهمدارایتمایلاتمثبتدرونیاستوهمدارای تمایلاتمنفیدرونی؛اینهابه شکلبالقوهدرانسانموجودند.
ب) در صورت برخورداری انسان از عوامل رشد، استعدادهای مثبت او فعلیت مییابد؛ در غیر این صورت، گرایشهای منفی او ظهور و بروز مییابد.
در اینکه آیا این قول، میتواند مستقلاً مورد توجه باشد یا با اندکی تغییر و اصلاح، تکرار گفتههای دیگران است نیز در ادامه بحث به آن میپردازیم.
نقد پاسخ هفتم: به نظر میرسد این دیدگاه نیز حرف تازهای برای گفتن ندارد جز اینکه برای فطرت تعریف جدیدی ارائه کرده و گفته است که هم گرایشهای مثبت درونی و هم گرایشهایی که به ظاهر منفی به نظر میرسند، جزو فطرتاند.
بنابراین، فطرت تنها شامل صفات ملکوتی و الهی نیست. البته این سخن با ملاحظات فراوانی روبهروست و بر خلاف مشهور است؛ وانگهی اشکالی که بر بسیاری از دیدگاهها در زمینه مدح خدا از انسان وارد نمودیم بر این دیدگاه نیز وارد میشود.
وجوه اشتراک و افتراق پاسخها
آنچه در بیشتر دیدگاهها (غیر از دیدگاه چهارم و پنجم) به صورت یک عنصر مشترک دیده میشود این است که همه آنها، انسان را دارای استعدادهای مثبت و منفی میدانند که به شکل بالقوه در انسان وجود دارد و در آینده به فعل درخواهد آمد. اما دیدگاه پنجم به صورت ابتدایی هیچگونه استعداد منفی را برای انسان نمیپذیرد و آنچه در انسان به صورت استعداد و سائقه و کشش وجود دارد همهاش مثبت است. دیدگاه چهارم نیز این را که تمایلات به شکل بالقوه باشند نمیپذیرد و تمایلات را به شکل بالفعل آن مورد بحث قرار میدهد.
نظر نگارنده
به نظر میرسد در میان پاسخهای مطرح شده، در زمینه رفع ابهام و توضیح توصیف دوگانه قرآن از انسان، پاسخ سوم وجاهت بیشتر و تکلف کمتری دارد و به مقصود نزدیکتر است. در بحث از تکوین انسان، مراتب و مراحل وجود او مدنظر است و اینکه وجود او چه مقدار از شدت و ضعف برخوردار است. وجود انسان به علت عنایت ویژه الهی نسبت به او از قوت خاصی برخوردار است و اکثر ستایشها و تحسینها و تکریمها نیز ناظر به همین مرحله است. در حقیقت خود خداست که ستایش میشود و خودش به خودش در آفرینش مخلوقی که ویژه و خاص است تبریک میگوید. او مخلوقی آفریده که شایسته جانشینی اوست، بالاترین و بزرگترین ظرفیت و توان علمی را داراست، توانایی حمل بار سنگین امانت الهی را دارد و... بنابراین، موجودی آفریده که امکانات و شایستگیهای ویژهای دارد. اما بحث اندیشوران و مفسران بیشتر ناظر به مرحله دوم (مرحله ارزشگذاری اخلاقی) است. به نظر میرسد در این مرحله، میتوان از فطرت انسانی، استعدادهای مثبت و منفی او، توان بالقوه او، ایمان و بیایمانی او سخن گفت و اینکه اصالت با کدامیک است. در این مرحله، انسان در صورت به فعلیت رساندن استعدادهای مثبتاش، تعلیم تحتنظر رهبران الهی ایمان به خداوند، غلبه فطرتش بر طبیعت، نماندن در زمینه منفی خلقتاش و قرار ندادن غرایز در اغراض ناصحیح، شایسته قدردانی و ستایش خواهد بود و در غیر این موارد، نکوهشها شامل حالش خواهد شد. بنابراین میتوان چنین اظهار کرد که بیشتر ستایشهای قرآنی ناظر به مرحله تکوین است و بیشتر سرزنشهای قرآنی نیز ناظر به مرحله ارزشگذاری است. در مرحله ارزشگذاری نیز، فطرت حامل استعدادهای مثبت آدمی و صفات و ویژگیهای شایسته اوست و طبیعتش، حامل استعدادهای منفی و نکوهیده است. آنچه اصالت دارد، حقیقت فطرت انسان است که گرایش به خدا و حرکت در مسیر صحیح از ویژگیهای فطری اوست.
نتیجهگیری
آنچه که از آن میتوان به عنوان یافته و محصول پژوهش حاضر یاد کرد عبارتند از:
1. خداوند از سویی، به انسان امکانات و تواناییهای ویژهای بخشیده که سایر مخلوقات از آنها بیبهرهاند و منحصرا او به این استعدادها تجهیز شده است.
2. از سوی دیگر، خداوند از انسانِ دارای اراده و اختیار، مسئولیتها و تکالیفی را مطالبه نموده است.
3. تفطّن به این نکته ضروری است که دسته اول از آیات که به ستایش انسان میپردازند، ناظر به انسانِ دارای امکانات خدادادیاند و دسته دوم که او را نکوهش میکنند، ناظر به کیفیت برخوردی است که انسان در برابر تکالیف و مسئولیتهایش دارد. اگر انسان از عهده تکلیفش به خوبی برآمد، مستحق ستایش خواهد بود و اگر نتوانست به نحو شایسته ادای تکلیف نماید مستوجب نکوهش است.
4. بنابراین خَلط بین متعلَّق هر دسته از آیات، ما را در دریافت مقصود آنها دچار اشتباه میکند. در نهایت، تفکیک بین مراحل هستیشناختی و ارزششناختی انسان، کلید حل معمای پیشگفته خواهد بود.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 دانشآموخته حوزه علمیه و کارشناس ارشد الهیات و معارف اسلامى، دانشگاه قم. دریافت: 18/7/87 ـ پذیرش: 24/11/87.
2ـ انعام: 165 / بقره: 30.
3ـ طه: 121.
4ـ دهر: 3.
5ـ احزاب: 72.
6ـ اسراء: 70.
7ـ بقره: 29.
8ـ سجده: 7ـ9.
9ـ شمس: 8.
10ـ بقره: 31ـ33.
11ـ حج: 66.
12ـ زخرف: 15.
13ـ ابراهیم: 34.
14ـ اسراء: 11.
15ـ انبیاء: 37.
16ـ معارج: 19ـ21.
17ـ اسراء: 100.
18ـ فصلت: 49.
19ـ علق: 6ـ7.
20ـ نساء: 28.
21ـ کهف: 54.
22ـ عادیات: 8 / فجر: 20.
23ـ تکاثر: 1.
24ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 267.
25ـ همان.
26ـ همان، ص 287ـ288.
27ـ همان، ص 273.
28ـ همان، ص 274.
29ـ ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 27، ص 254.
30ـ همان، ج 12، ص 304.
31ـ سید محمّدتقى مدرسى، تفسیر هدایت، ج 16، ص 376.
32ـ همان، ص 277.
33ـ عبداللّه جوادىآملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص292.
34ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 13، ص 257.
35ـ همان، ج 3، ص 165.
36ـ امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 78ـ79.
37ـ همان.
38ـ محمّدهادى معرفت، مصاحبه «انسان خود سرنوشت خود را مىنگارد»، گلستان قرآن 25، دوره جدید، ص 36.
39ـ عبداللّه جوادىآملى، حیاتحقیقى انسان در قرآن، ص292.
40ـ نهج الفصاحة موضوعى، ج 1، ص 219، ح 1283.
41ـ نهجالبلاغه، ح 211.
42ـ عبداللّه جوادىآملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص295.
43ـ عبداللّه جوادى آملى، فطرت در قرآن، ص 20.
44ـ همو، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص 114.
45ـ همان.
46ـ همو، فطرت در قرآن، ص 20.
47ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 6، ص 540، ح 18.
48ـ همو، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص 120.
49ـ همو، فطرت در قرآن، ص 20.
50ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن خداشناسى، کیهانشناسى، انسانشناسى، ج 1ـ3، ص 362.
51ـ محسن جوادى، «چشماندازى به اخلاق در قرآن» (عصاره و گزارشى از بخش اول کتاب اخلاق در قرآن آیتاللّه مصباح»، مسجد 40، ص 23.
52ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن، ص 362.
53ـ همان، ص 365.
54ـ محمود رجبى، انسانشناسى، ص 155.
55ـ همان، ص 156ـ157.
56ـ همان، ص 128.
57ـ محمّدتقى جعفرى، انسان در افق قرآن، ص 110.
58ـ همان، ص 107.
59ـ همان، ص 109.
60ـ همان، ص 111.
61ـ همان، ص 112.
62ـ جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج 4، ص 271.
63ـ همان.
64ـ همان، ص 272ـ279.
65ـ همان.
66ـ همان.
67ـ جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج 4، ص 279.
68ـ على شیروانى، سرشت انسان، ص 35.
69ـ همان.
70ـ على شیروانى، سرشت انسان، ص 36.
71ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، ج 7، ص 184.
72ـ على شیروانى، سرشت انسان، ص 36.
73ـ همان، ص 39.
74ـ همان، ص 40.
75ـ همان.
76ـ همان، ص 41.
77ـ همان.
78ـ مرتضى مطهّرى، «جاودانگى و اخلاق»، در: یادنامه استاد مطهّرى، ص 416.
79ـ همان، ص 416ـ417 / على شیروانى، سرشت انسان، ص 42.
80ـ عبداللّه نصرى، مبانى انسانشناسى در قرآن، ص 166.
81ـ همان، ص 171ـ173.
82ـ همان.
83ـ همان، ص 177ـ178.
84ـ همان، ص 211ـ219.
--------------------------------------------------------------------------------
منابع
ـ امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1377.
ـ جعفرى، محمدتقى، انسان در افق قرآن، اصفهان، قائم، بىتا.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، فطرت در قرآن، قم، اسراء، 1378.
ـ ـــــ ، حیات حقیقى انسان در قرآن، قم، اسراء، 1382.
ـ جوادى، محسن، «چشماندازى به اخلاق در قرآن» عصاره و گزارشى از بخش اول کتاب اخلاق در قرآن آیتاللّه مصباح، مسجد 40 (مهر و آبان 1377)، ص 14ـ24.
ـ رجبى، محمود، انسانشناسى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1380.
ـ سبحانى، جعفر، منشور جاوید، قم، انتشارات اسلامى، 1364.
ـ شیروانى، على، سرشت انسان (پژوهشى در خداشناسى فطرى)، قم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى، 1376.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، قم، انتشارات اسلامى، 1363.
ـ مدرسى، سید محمّدتقى، تفسیر هدایت، ترجمه احمد آرام، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1378.
ـ مصباح، محمّدتقى، معارف قرآن خداشناسى، کیهانشناسى، انسانشناسى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1386.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1378، ج 2 (مقدّمهاى بر جهانبینى اسلامى).
ـ معرفت، محمّدهادى، (مصاحبه) «انسان خود سرنوشت خود را مىنگارد»، گلستان قرآن 25، (شهریور 1379)، دوره جدید، ص 30ـ37.
ـ مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1366.
ـ نصرى، عبداللّه، مبانى انسانشناسى در قرآن، تهران، جهاد دانشگاهى، 1368.