1993
مدیر استارتر
عضویت: 1397/02/05
تعداد پست: 881
خانما میخوام خاطره ی زایمان طبیعی ام رو که مربوط به دو هفته ی پیش همین موقع بود رو بگم
میشه برای سلامت نی نیم یه صلوات بفرستید
مدیر استارتر
عضویت: 1397/02/05
تعداد پست: 881
خاطره زایمان طبیعی من
از وقتی که وارد 33هفته شدم یه روز که شروع کردم به پیاده روی بعدش یکم دل و کمرم عین درد پریودی درد گرفت ،یکم ترسیدم چون تجربه ی اولم بود فک میکردم خطر داره ،بعد دیدم که اینا ماه درد هست و باید باهاشون کنار بیام،هر چی میگذشت ساعت ها و دفعه های بیشتری درد خفیف پریودی میگرفتم ،سی و هفت هفته بودم نوبت دکتر داشتم رفتم اونجا کلی سر پا موندم و مطب شلوغ بود ،تا ساعت دوازده شب نوبتم نشد چون فرداش تعطیل بود و خیلی شلوغ بود ،یهو توی مطب دکتر درد پریودی شدید تری اومد سراغم جوری که حتی دکتر هم سریع معاینه ام کرد فکر میکرد شاید دهانه رحمم باز شده باشه اما وقتی معاینه کرد گفت کاملا بسته ای و حالا حالاها زایمان نمیکنی ،بهم گفت دیگه شروع کن به فعالیت و پیاده روی های خیلی بیش تر و خوردن زغفران و گل گاو زبان ،منم به مدت یک هفته هرروز گل گاو زبان و زغفران دم میکردم و کلی راه میرفتم و نرمش ها رو انجام میدادم و هر روز دوش میگرفتم ،واقعا دیگه فقط موقع غذا خوردن یا خوابیدن تحرک نداشتم وگرنه همش در حال کار کردن و تحرک و راه رفتن و دوش گرفتن بودم ،حتی شوهرم شب ها میبردم حموم کلی کمرم رو ماساژ میداد ،و اینکه ما کلا توی بارداریم رابطه ی جنسی خیلی عمیقی نداشتیم من خیلی همیشه احتیاط میکردم اما این اواخر دیگه هر روز رابطه داشتیم،جمعه بود و من 38هفته و 3روز بودم از صبح شروع کردم به تمیزی و کار ،شب شوهرم و من تا ساعت یک کار کردیم و خونه ها رو مرتب کردیم البته ناگفته نماند به درخواست من همون شب رابطه جنسی عمیقی هم داشتیم چون من شنیده بودم که رابطه جنسی زایمان رو جلو میاره و من واقعا دیگه دوس داشتم زودتر زایمان کنم ،ساعت دو بود که یکم درد پریودی داشتم اما چون این روز های آخر هر روز و هر شب درد داشتم اعتنا نذاشتم و خوابیدم ،البته اینم بگم که اون شب و شب قبلش حدودای ساعت یک که میشد به مدت چند دقیقه یه درد متفاوتی شبیه به انقباض زیر دلم حس میکردم اما چون بعدش اتفاقی نمیفتاد باز اعتنا نمیذاشتم،خوابیدم و ساعت چهار بود که با احساس دستشویی پا شدم رفتم دستشویی کردم اومدم دراز کشیدم یهو یه آب داغ و زیادی ازم خارج شد دیگه فهمیدم که کیسه آبم پاره شده،شوهرم رو صدا زدم فوری بلند شد پتو ها رو جمع کرد خونه ها رو سریع جمع کرد و ساک رو از قبل بسته بودیم خونه ی مادرم شهرستان هست و یک ساعت فاصله داره بهش زنگ زدم گفت الان فوری خودمون رو میرسونیم،دیگه با مادر شوهرم و شوهرم ساعت چهار و نیم رفتیم بیمارستان،حدودا پنج و نیم بستری شدم بدون اینکه دهانه رحمم حتی یک سانت هم باز باشه ،فقط کیسه آبم پاره شده بود ،ساعت 9اومدن یه سرم بهم وصل کردن یه ذره ای دردم گرفت و باز آروم شدم ،جالب اینجاس که کیسه آبم تخلیه شده بود اما درد نداشتم ،ساعت ده بود که امپول فشار بهم زدن ،به ده دقیقه نرسید که انقباض خیلی شدیدی شروع شد و بعد آروم شد ،فهمیدم که داره شروع میشه ،هر چی که پیش میرفت انقباض ها بیشتر شدید تر و با فاصله ی کمتر میگرفت،مادرم رو آورده بودن بالا سرم و کمکم میکرد دستامو کمرم رو ماساژ میداد اما درد های من خیلی بیش تر از این بود که با این کار ها آروم شه،ماما ها هم که دائما میومدن معاینه ام میکردن و می گفتن فقط یک سانتی،جالب اینجاس که من به قدری درد داشتم که وقتی میومدن معاینه ام کنن و دستشون توی رحمم بود خیلی آروم میشدم ،دکترم اومد و به ماما گفت که خودت با دست فشار بده دهانه رحمش رو تحریک کن،دیگه هر چند دقیقه یکبار میومد با تمام وجود دستش رو فشار میداد و میچرخوند داخل رحمم اما سرعت پیشرفت خیلی کند بود ،به قدری درد داشتم ک فقط جیغ میزدم و دستای مامانم رو فشار میدادم و خودمو فشار میدادم ،ماما ها هم می گفتن کم فشار بده رحم ات ورم کرده میترکه ها اما من به قدری درد داشتم که هیچی برام مهم نبود ،ساعت از دوازده گذشت یک گذشت دو گذشت من فقط داد میزدم و زمین رو گاز میگرفتم،مادرم و مادر شوهرم فقط گریه میکردن و به خدا التماس میکردن که دیگه زایمان کنم،توپ آوردن برام توی اوج درد ها میپریدم رو توپ،به حالت سجده فشار میدادم،نرمش ها رو انجام میدادم ماما هم دائم میومد دستش رو میچرخوند تو دلم تا اینکه ساعت سه گفتن یک سانت مونده فول شی و من درد هام صدوبیست برابر شده بود ،ماما اومد و گفت داری فول میشی حالا دیگه به زور زدن قدرتی ات احتیاج داریم هر چی قوی تر و محکم تر فشار بدی زودتر میاد ،من که دیگه جونی برام نمونده بود اما حاضر بودم تا جون دارم زور بدم فقط دیگه این درد ها تموم شه ،همه چی رو آماده کردن و تخت رو تبدیل کردن به تخت زایمان و من هر بار که زور میزدم بیهوش میشدم تا اینکه یه اکسیژن مخصوصی برام آوردن و گفتن مگه فقط به کمک این بتونی زایمان کنی،چند بار ک مک زدم خودم حس کردم سر بچه اومد پایین،خلاصه بعد از پنج شیش تا زور قدرتی و از ته دل بچه رو کشیدن بیرون
میشه برای سلامت نی نیم یه صلوات بفرستید
عضویت: 1397/06/12
تعداد پست: 8785
بگوعزیزم
من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد......خداجونم منتظر معجزتم....😍❤❤🙏
مدیر استارتر
عضویت: 1397/02/05
تعداد پست: 881
تمااام درد ها از بین رفت و انگار تمام دلم خالی شد بعدش جفت رو هم کشیدن بیرون و یه عرق سردی نشست رو صورتم،صدای گریه ی دخترم نیومد جیغ زدم که چرا گریه نمیکنه گفتن اذیت شده الان گریه ام میکنه برات،خلاصه دخملم شروع کردن به گریه کردن،وزنش کردن 3100بود ماما هم شروع کرد به بخیه زدن که اونم اذیتم کرد
میشه برای سلامت نی نیم یه صلوات بفرستید
عضویت: 1397/03/03
تعداد پست: 1931
1992
عضویت: 1396/10/03
تعداد پست: 18390
نامدار باشه
هلاکِ اون دلاوریت شدم که با اونهمه درد میپریدی رو توپ 😀
انشالله عروسش کنی
پروردگارم، به کدوم نامت بخونمت؟ به کدوم عزیزت قسمت بدم؟ از کدوم بنده ات بخوام دعا کنه؟ معجزه کن سرطان هیچوقت از هیچ راهی به تن خواهرم برنگرده🌷
عضویت: 1397/06/19
تعداد پست: 1566
😍😍😍😊😊
وقتی بزرگ می شوی قدت کوتاه می شود آسمان بالا می رود و تو دیگر دستت به ابرها نمی رسد و برایت مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چگونه بازی می کنند آنها آنقدر دورند که تو حتی لبخندشان را هم نمی بینی و ماه ، همبازی قدیم تو آنقدر کمرنگ می شود که اگر تمام شب را هم دنبالش بگردی پیدایش نمی کنی.
مدیر استارتر
عضویت: 1397/02/05
تعداد پست: 881
نامدار باشه هلاکِ اون دلاوریت شدم که با اونهمه درد میپریدی رو توپ 😀 انشالله عروسش کنی
اره بخدا ،میگفتن توی اوج درد ها باید بپری تا سرش بیاد پایین ،دردش رو با هییییییچ چیزی نمیشه مقایسه کرد
میشه برای سلامت نی نیم یه صلوات بفرستید
عضویت: 1396/10/20
تعداد پست: 487
عضویت: 1397/05/28
تعداد پست: 5043
وای یا امام حسین . بخدا من میترسم😢
2006
عضویت: 1397/06/12
تعداد پست: 8785
مبارک باشه عزیزم خداحفظش کنه واستون الان بخیه هات چطورن؟
من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد......خداجونم منتظر معجزتم....😍❤❤🙏
مدیر استارتر
عضویت: 1397/02/05
تعداد پست: 881
میشه برای سلامت نی نیم یه صلوات بفرستید
عضویت: 1397/06/19
تعداد پست: 1566
برای منم دعا کنید نی نیم سالم دنیا بیاد
وقتی بزرگ می شوی قدت کوتاه می شود آسمان بالا می رود و تو دیگر دستت به ابرها نمی رسد و برایت مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چگونه بازی می کنند آنها آنقدر دورند که تو حتی لبخندشان را هم نمی بینی و ماه ، همبازی قدیم تو آنقدر کمرنگ می شود که اگر تمام شب را هم دنبالش بگردی پیدایش نمی کنی.
عضویت: 1397/03/11
تعداد پست: 926
خدا ب خیر کنه چ دردای بدی کشیدی از الان استرس رو تو وجودماها انداختی
خيلى وقتا خوشبختى ميتونه از دونفره به خوشبختى سه نفره تبديل بشه..😍❤️خدایا ممنونم از هدیه قشنگت😍😍
مدیر استارتر
عضویت: 1397/02/05
تعداد پست: 881
مبارک باشه عزیزم خداحفظش کنه واستون الان بخیه هات چطورن؟
افتضاح،متاسفانه بخاطر ندانم کاری خودم وو اطرافیانم همش میگفتن بشین توی آب و بتادین منم این کارو کردم همه باز شدن الان اوضاعم خیلی بده
میشه برای سلامت نی نیم یه صلوات بفرستید
عضویت: 1396/09/23
تعداد پست: 1167
خیلی سخت بوده، بخیه ها چطور هستن؟
عضویت: 1397/04/17
تعداد پست: 2986
خدایا به دادم برسم
اندر دل من درون و بیرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد بیچون باشد و جود من چون همه اوست
مدیر استارتر
عضویت: 1397/02/05
تعداد پست: 881
خدا ب خیر کنه چ دردای بدی کشیدی از الان استرس رو تو وجودماها انداختی
میشه برای سلامت نی نیم یه صلوات بفرستید
عضویت: 1394/07/11
تعداد پست: 24590
یا علییییی . اینارو میخونم ترسم 100 برابر میشه و خدا خدا میکنم سزارین بشم
عضویت: 1396/12/06
تعداد پست: 6278
چقدر سخت بود و چقدر شما قوی بودی، بهت تبریک میگم، خدا دختر گلتو حفظ کنه برات 😍🌷
1718
در حال شمارش افراد آنلاین